موضوع: "بدون موضوع"

دانلود پایان نامه ارشد: بررسی رابطه هوش عاطفی و هوش اخلاقی با کیفیت زندگی
جمعه 99/10/26
1-1- کلیات
چگونه میتوان به نوعی از زندگی دست یافت که سالم و همراه با نشاط باشد؟ چگونه میتوان روابط اثربخشتری را با سایرین برقرار کرد؟ انسان همیشه در پی چنین هدفی بوده است. چالش اصلی روانشناسی در گذشته “زنده ماندن” بود و روانشناسان بر بیماری بیشتر از درک کامل تمام ابعاد انسان توجه داشتند (ترجسن، جكوفسكی، فرو و دایجیوسپ[1]، ٢٠٠٤ )، اما امروزه با توجه به افزایش شاخص طول عمر، امید به زندگی و ظهور رویکرد جدیدی به نام روانشناسی مثبت، مسئلة مهمتری با عنوان كیفیت بهتر و چگونه گذراندن عمر و به عبارتی كیفیت زندگی مطرح شده است، نگاهها متوجه نقاط قوت و کمالات انسانی شده است و به ویژگیهای مثبت انسان توجه بیشتری معطوف گردیده است (سلیگمن و سیکسزنتمیهالی[2]، 2000). آنچه که هدف این رویکرد است، مسأله پیشگیری و تأكید بر شایستهسازی و حرکت به سمت بهینه کردن زندگی است. هدف دیگر این رویکرد، شناسایی و تعریف مفاهیمی است که این حرکت به سمت زندگی سالم را تسهیل کند. از این رو شناسایی عواملی که موجب زندگی بهتر و سازگاری هر چه بیشتر انسان با نیازها و تهدیدات زندگی میشوند، ذهن صاحبنظران را به خود معطوف کرده است و از مهمترین سازههای مورد پژوهش رویکرد روانشناسی مثبت به شمار میرود (کمپیل، سیلز، کوهان و آستین[3]، 2006).
مطالعه کیفیت زندگی[4] از دهه 1960 شروع شد (مککال[5]، 1997) و تلاش زیادی برای تعریف و اندازهگیری عینی آن انجام شده است (هاگرتی، كامینس، فریس، لاند و میكالوس[6]، ٢٠٠١ )، اما هنوز تعریف واحدی از کیفیت زندگی که مورد توافق همگان باشد، ارائه نشده است (اسکوینگتن، 2002).
بازخوانی مفاهیم متعدد كیفیت زندگی به ارائة تعریفی از سوی گروه كیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی منجر شده است. در این تعریف كیفیت زندگی مفهومی فراگیر است كه سلامت جسمانی، رشد شخصی، حالات روانشناختی، میزان استقلال، روابط اجتماعی و ارتباط با محیط را در بر میگیرد و بر ادراك فرد از این ابعاد نیز مبتنی است. به طور کلی پژوهشها در مورد کیفیت زندگی مبتنی بر دو رویکرد بودهاند: رویکرد عینی[7] و رویکرد ذهنی.
در رویکرد ذهنی، کیفیت زندگی، مترادف با شادی یا رضایت فرد در نظر گرفته شده و بر عوامل شناختی از جمله هوش عاطفی در ارزیابی کیفیت زندگی تاکید دارد (شالک، 1996). اما رویکرد عینی، کیفیت زندگی را به عنوان موارد آشکار و مرتبط با استانداردهای زندگی میداند. این استانداردها شامل سلامت جسمانی، عوامل فردی (ثروت و…)، ارتباطات اجتماعی، اشتغال و سایر عوامل اجتماعی و اقتصادی است (ویلیامز[8]، 1985). در نوسان بین دو رویکرد ذهنی و عینی، رویکرد جدیدی به نام کل نگر بوجود آمد (رنویک و براون، 1996). در این دیدگاه کیفیت زندگی یک پدیده چند بعدی است که شامل هر دو مولفه ذهنی و عینی است.
به لحاظ اهمیت فراگیر کیفیت زندگی و تاثیرات قابل توجه آن، همواره این متغیر مورد توجه و بررسی قرار گرفته و سعی بر آن شده تا عوامل موثر بر آن، مورد شناسایی قرار گیرند. در این راستا، به طور کلی پژوهشها به دو دسته عوامل اجتماعی و فردی اشاره داشتهاند.
از جمله عوامل اجتماعی موثر بر کیفیت زندگی همدلی[9] است. ویشر[10] (1995، به نقل از هراتیان، 1391) این واژه را برای اشاره به
جنبهای از احساس زیبایی شناختی به کار برده است. همدلی ظرفیت بنیادین افراد در تنظیم روابط، حمایت از فعالیتهای مشترك و انسجام گروهی و نیروی انسانی، است. این توانایی نقشی اساسی در زندگی اجتماعی دارد (ریف، كتلر و ویفرینگ، 2010)، برانگیزنده رفتارهای اجتماعی و رفتارهایی است كه انسجام گروهی را در پی دارد (جولیف و فارینگتن[11]، 2004؛ ریف و همكاران، 2010). همدلی عنصری ضروری برای عملكردهای موفقیت آمیز بین شخصی محسوب میشود (سوسا[12]، 2009 ) و پاسخ عاطفی فرد به واكنش های عاطفی دیگران است (علی، آموریم و چامورو ـ پریموزیك[13]، 2010).
پژوهشگران نشان دادند که انسان در جریان یک ارتباط عاطفی و همدلانه میتواند روابط و احساسات خود را کنترل و رفتار خود را با جامعه هماهنگ و سازگار سازد و زندگی با کیفیت بهتر را تجربه کند. در پژوهشی، کالیوپسکا[14] (2007 ) دریافته است که دانشجویان با احساس همدلی زیاد، در مقایسه با دانشجویانی که کمترین حد همدلی را دارند، نگرشهای مثبتتری به رفتارهای ایجادکنندهی سلامتی داشته و شیوه رفتاری آنها سالم تراست. سلامتی یکی از مؤلفههای کیفیت زندگی است.
از جمله عوامل فردی مؤثر دیگر هوش عاطفی است. در مطالعات متعددی به ارتباط کیفیت زندگی و هوش عاطفی اشاره شده است (مایر[15]، 2004). نظریهپردازان بنا بر دیدگاه مورد پذیرش خود، هوش عاطفی را به انحای مختلف تعریف کردهاند. سالووی و مایر[16] (1997)، معتقدند هوش عاطفی عبارت است از مجموعهای از تواناییهای ذهنی عمده، در قلمرو پردازش فعال اطلاعات هیجانی که شامل چهار بعد ادراک حسی و ابراز عواطف، تسهیل عاطفی تفکر، درک و تحلیل اطلاعات عاطفی و بکارگیری دانش عاطفی و در نهایت مدیریت عواطف است (مایر و سالووی، 1997؛ تیلور و باگبی[17]، 2000).
از نظر بار- آن[18] (1997)، هوش عاطفی عبارت است از مجموعهای از تواناییها و مهارتهای غیرشناختی که بر سازگاری موفقیت آمیز فرد با فشارها و خواستههای محیط تاثیر میگذارند. این توانایی شامل عناصر غیرشناختی همچون، خوشبینی، شادکامی، شایستگی اجتماعی، خود شکوفایی و عزت نفس است (یوسفی و صفری، 1388). در تحقیقی مشخص شده است که بین هوش عاطفی وکیفیت زندگی افراد رابطهی مثبت وجود دارد (یوسفی و صفری، 1388).
یکی از دیگر عوامل فردی مؤثر بر کیفیت زندگی، هوش اخلاقی[19] است. هوش اخلاقی مرز بین نوع دوستی و خودپرستی است و به معنای ظرفیت و توانایی درک درست از خلاف، توجه به زندگی انسان و طبیعت و رفاه اقتصادی و اجتماعی، ارتباطات آزاد و صادقانه و حقوق شهروندی است (بوربا[20]، 2005). هوش اخلاقی به این حقیقت اشاره دارد كه ما به صورت ذاتی، اخلاقی یا غیراخلاقی متولد نمیشویم؛ بلكه یاد میگیریم كه چگونه خوب باشیم. یادگیری برای خوب بودن، شامل ارتباطات، بازخورد، جامعه پذیری و آموزش است كه هرگز پایان پذیر نیست. آنچه كه ما برای انجام كارهای درست به آن نیاز داریم، همان هوش اخلاقی است كه با استفاده از آن به یادگیری عمل هوشمندانه و دستیابی به بهترین عمل خوب نزدیك میشویم (بوربا، ۲۰۰۵). این سازه شامل چهار بعد: درستکاری، مسئولیتپذیری، بخشش و دلسوزی است (لنیک و کیل، 2005).
هدف از پژوهش حاضر بررسی رابطه عوامل فردی موثر (هوش عاطفی و اخلاقی ) با كیفیت زندگی، با توجه به نقش واسطهای عامل اجتماعی همدلی است.
2-1- بیان مسأله
هر فردی به دنبال آن است تا زندگی همراه با سلامتی، خوشبختی، معنویت، عشق و امید داشته باشد. علاوه بر این همه جوامع خواستار شادی و سعادت افراد خود از جمله دانشجویان خود هستند. دستورالعملی که روانشناسان میتوانند فعالیتهای خود را در قالب آن برای دانشجویان گسترش دهند، کمک به فهم و تعیین عوامل و تعیینکنندههای سازهای است که زندگی سالم همراه با خوشبختی و معنویت را به همراه داشته باشد تا بر اساس آن عوامل بتوانند به دانشجویان که از عناصر سازندهی جامعه هستند، جهت داشتن کار و ازدواجی مناسب، روابط اجتماعی و سلامت بهتر کمک کنند، از این رو مطالعه عواملی که موجب زندگی بهتر و سازگاری هر چه بیشتر انسان با نیازها و تهدیدات زندگی می شوند، از مهمترین سازههای مورد پژوهش است (کمپیل، سیلز، کوهان و آستین[1]، 2006)، این سازه کیفیت زندگی است.
پژوهش ها حاكی از ثأثیر متغیرهای بسیاری بر كیفیت زندگی بودهاند. از جمله در پژوهش سیاروچی و همکاران (2000) به بررسی رابطه عامل فردی هوش عاطفی با مؤلفههای كیفیت زندگی یعنی سلامت جسمانی و روانی پرداخته شده است و این نتیجه حاصل شده است که افرادی كه در هوش عاطفی نمرات بالاتری دارند، میتوانند به راحتی با استرسها و فشارهای زندگی روزمره، مقابله کرده و همچنین قادرند احساسات خود را کنترل و بیان نمایند، بنابر این از نظر جسمی و روانی نسبت به کسانی که هوش عاطفی پایینتری دارند، سالم تر هستند.
در تحقیقات دیگری نیز به بررسی رابطه هوش عاطفی و كیفیت زندگی پرداخته شده است (شوته، مالوف، تورتینستون و روکی[2]، 2007). همچنین پژوهشهای هارت (2000)، تجلی (1386)، ساکلوفسکی، آستین و مینسکی[3] (2003) حاکی از آن هستند که هوش عاطفی با سلامت روان رابطه مثبتی دارد.
یکی دیگر از عوامل موثر برکیفیت زندگی هوش اخلاقی است که در تحقیقاتی به رابطه بخشش (مؤلفه هوش اخلاقی) و سلامت روان (مؤلفهی کیفیت زندگی) اشاره شده است. بخشش دارای تأثیر مستقیم بر سلامت روان است. دراین راستا، پژوهشها نشان دادهاند که بخشش در کاهش اضطراب (هبل[4] و اِنرایت ، 1993؛ فریدمن[5] و اِنرایت، 1996؛ سابکوویاک[6] و همکاران، 1995، کایل[7] و اِنرایت، 1997)، افسردگی (فریدمن، 1995؛ رای[8]، 1999؛ کواتس[9]، 1997)، غصه اصلاح روابط بینفردی ( مککالاف[10] و ورتینگتون، 1995)، بالا بردن عزت نفس (کواتس، 1997) و داشتن امیدواری (فریدمن و اِنرایت، 1996)، که همگی از ابعاد سلامت روان هستند مؤثر است. اما در هیچ پژوهشی هوش عاطفی که رضایت از زندگی را افزایش داده، مشکلات بینشخصی را کاهش میدهد و زمینه بهبود روابط اجتماعی را فراهم میکند (درویزه، 1382)، دركنار هوش اخلاقی كه مرز بین نوع دوستی و خودپرستی است و ریشه بسیاری از رفتارهای نوع دوستانه است، قرار نگرفته است، تامشخص شود که آیا ابعاد این دو هوش به طور همزمان بر روی ابعاد کیفیت زندگی اثرگذار هستند؟ علاوه براین، در پژوهش سالووی (2002) نیز این نتیجه حاصل شد که هوش هیجانی بالا رابطۀ مستقیمی با همدلی دارد و قادر است توان همدلی با دیگران که از عناصر اصلی تعامل صحیح است را پیشبینی كند، اما در هیچ پژوهشی همدلی به عنوان متغیر میانجی و واسطه بین دو هوش اخلاقی و عاطفی و کیفیت زندگی قرار نگرفته است. لذا هدف پژوهش حاضر طبق شکل1 -1، بررسی اثر هوش عاطفی دركنار هوش اخلاقی به عنوان متغیرهای برونزاد بر روی كیفیت زندگی به عنوان متغیر درونزاد با توجه به نقش واسطهای سازه همدلی است.
[1] – Campil, Sils, Cohan & Austin
[2] – Schutte, Malouff, Thorsteinsoon, & Rooke
[3] – Saklofske, Austin & Minski
[4] -Hebel
[5] -Freedman
[6] -Subkoviak
[7] -Coyle
[8] – Rye
[9] -Coates
[10] -Mccullough
[1] – Terjesen, Jacofsky, Froh & Diguseppe
[2] – Seligman & Csikszentmihalyi
[3] – Campil, Sils, Cohan & Austin
[4] -quality of life
[5] – McCall
[6] – Hagerty, Cummins, Ferris, Land & Michalos
[7] – Subjective Approach
[8] – Williams
[9] – empathy
[10] – Visher
[11] – Jolliffe & Farrington
[12] – Sousa
[13] – Ali, Amorim & Chamorro-Premuzic
[14] – Kalliopuska
[15] – Mayer
[16] – Salovey & Mayer
[17] – Taylor & Bagbi
[18] – Bar-on
[19] – morall intelligence
[20] – Borba

پایان نامه ارشد: بررسی اثربخشی آموزش تاب آوری بر کیفیت زندگی و کاهش رفتارهای پرخطر دانش آموزان
جمعه 99/10/26
زندگی موهبتی الهی است كه انسانها در سفری كوتاه در طول عمر خویش از آن بهره مند میگردند. داشتن زندگی با كیفیت مطلوب آرزوی بشر بوده و هست. در طول سالیان متمادی یافتن مفهوم حقیقی زندگی خوب و چگونگی دست یابی به آن، افكار و مطالعات فلاسفه را به خود معطوف داشته است. بر همین اساس از آغاز تاكنون تعاریف گوناگونی از زندگی خوب و كیفیت زندگی از سوی اندیشمندان و محققین ارائه شده است (هانستد[1]،1999). کیفیت زندگی عبارت است از برداشت افراد از موقعیت شان در زندگی که با توجه به زمینۀ فرهنگ و سیستم ارزشی که در آن زندگی میکنند و در ارتباط با اهداف و انتظارها و استانداردهای فرد میباشد (گویات، فنی و پاتریک[2]،1993) تعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت به صورت رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی، نه فقط فقدان بیماری و معلولیت باعث گسترش توجه از بیماری به عملکرد و سایر جنبههای مثبت سلامتی شده است ( کاپلان، سادوک[3] ، 2009) کیفیت زندگی را میتوان به عنوان یک ابزار عملیاتی برای سنجش سلامتی و رفاه کلی در نظر گرفت و در حال حاضر از آن به عنوان یک شاخص کلیدی که باید به صورت معمول در پژوهشهای بهداشتی در نظر گرفته شود، یاد میکنند. همچنین در حال حاضر بحث کیفیت زندگی یکی از نگرانیهای عمده سیاست مداران و متخصصان بهداشت عمومی بوده و به عنوان شاخصی برای اندازه گیری وضعیت سلامت در تحقیقهای بهداشت عمومی و پزشکی شناخته شده و به کار میرود (گیل، فینستین[4]،2003). فریش معتقد است که مطالعه بهزیستی افراد و جوامع و ارتقاء آن بزرگترین چالش علمی بشر بعد از افزایش و پیشرفت در زمینه تکنولوژی، پزشکی و ثروت است (فریش 2006، به نقل از قاسمی، کج باف و ربیعی،1390). به همین دلیل درمان های امروزی باید متمرکز بر اصلاح و تغییر کیفیت زندگی و گسترش توانمندی ها و ایجاد رضایت از زندگی در افراد بخصوص نوجوانان باشد. علاوه بر کیفیت زندگی توجه به رفتارهای پرخطر در نوجوانان ضروری و لازم است.
تجربه های شخصی، زیستی و روانشناختی تغییرات گسترده ای را در دوره نوجوانی به وجود میآورند و طی این تغییرات افراد محرك های رفتاری و هیجانی جدید و متفاوتی را برای زندگی بزرگسالی خود كشف میكنند، تغییرات زیستی، روانشناختی و محیطی- اجتماعی كه در دوره نوجوانی رخ میدهند، ممكن است باعث درگیر شدن در رفتارهای خودتخریب ساز یا مضر برای سلامتی شوند، همین رفتارها تأثیر درازمدتی در سلامتی دارند باعث افزایش خطر مرگ و میر زودهنگام می شوند و دارای عواقب روانشناختی و اجتماعی هستند (گونزالس و فیلد[5]، 1994). الگوهای رفتاری مهم كه میتوانند بر سراسر زندگی فرد تأثیر بگذارند، مانند مصرف مواد و الگوهای رفتار نادرست جنسی از این دوره آغاز میشوند (جانپابلو و استفان[6]،2004). در نوجوانی فرد جایگاه خویش را در خانواده، دوستان و جامعه تعیین میكند. عوامل اجتماعی، خانوادگی و اقتصادی نقش مهمی در سوگیری رفتاری افراد به عهده دارند. اغلب نوجوانان با خانواده، جامعه و بستگان دچار چالش هستند و ممكن است فشار این مشكلات نوجوان را در مرحله تصمیم گیری به سمت رفتارهای پرخطر بكشاند. جامعه امروز، نوجوانان و خانواده را با نیازهای فراوانی رو به رو میكند. در دوره نوجوانی افراد تجربه آموزی نموده و از این رو با خطرهای گوناگونی رو به رو میشوند. در این مرحله نوجوان از خانواده به سوی جامعه كشیده میشود. و در راستای به دست آوردن جایگاه اجتماعی میكوشد. (باریکانی،1387) تغییرات ناگهانی و گسترده ای كه در تمامی جنبه های زندگی نوجوان ایجاد میشود، مرحله ای بحرانی را ایجاد میكند، كه طبعاً مشكلات و ناسازگاری هایی را به همراه خواهد داشت، بنابراین با توجه به اهمیت این دوران، شناخت اصولی و علمی این
مرحله، برای پیشگیری از نابهنجاریها و مشكلات ناشی از آن از طریق ارائه اطلاعات و آگاهیهای لازم به نوجوانان و كسب مهارت های لازم برای مقابله با مشكلات ناشی از این تغییرات، امری بسیار مهم و حساس تلقی میشود (نوری قاسم آبادی و محمدخانی،1377).
2-1- بیان مسأله
امروزه دانشآموزان به دلیل نقش مهمی كه درآینده ادارهیكشور به عهده خواهند داشت، یكی از قشرهای مهم جامعه به حساب میآیند و اهمیت این نقش در این است كه دانشآموزان مدیران اصلی در ادارهی آینده كشور و پیشگامان سایر اقشار جامعه در سیر به سمت كمال و اهداف كشور میباشند. از سوی دیگر بخشی از دانش آموزان در آینده عهده دار آموزش و پرورش نسل های بعد از خود خواهند بود و از این طریق به طور غیر مستقیم در كمال نسل های بعدی جامعه نیز دخالت دارند (آزاد[1]، 2003). با توجه به این كه دانش آموزان از اقشار برگزیده و آینده ساز كشور هستند كه مسلماً كیفیت زندگی آنها در یادگیری و موفقیت تحصیلی آنان تأثیرگذار خواهد بود ( اسفندیاری،1999)، بنابراین شناخت عواملی كه بتواند كیفیت زندگی این قشر را افزایش دهد مهم تلقی شده و باید مورد رسیدگی قرار بگیرد.
یكی از سازههای مهم در حوزه روانشناسی سلامت، تاب آوری است كه جایگاه ویژه ای در حوزه های روانشناسی مثبت نگر، روانشناسی خانواده و بهداشت روانی دارد. كانر و دیویدسون[2] (2003) تاب آوری را توانمندی فرد در برقراری تعادل زیستی- روانی در شرایط خطرناك بیان میكنند. آنها تابآوری را تنها پایداری در برابر شرایط تهدیدكننده قلمداد نمیكنند، بلكه شركت فعال فرد در محیط را مهم میدانند. امروزه تاب آوری در حوزههای بهداشت روانی و روانشناسی تحول، جایگاه ویژه ای برای خود كسب كرده است و بیشتر از دو دهه استكه به عنوان یك سازه مهم در تئوریها و پژوهشهای بهزیستی مطرح است ( آبراهام وگریف كارلا[3]،2008). كامپفر[4] (1996) معتقد است كه تاب آوری نقش مهمی در بازگشت به تعادل اولیه یا رسیدن به تعادل سطح بالاتر دارد و از این رو، سازگاری مثبت و موفق را در زندگی فراهم میكند، در عین حال كامپفر به این نكته اشاره مینماید كه سازگاری مثبت با زندگی، هم میتواند پیامد تاب آوری به شمار رود و هم به عنوان پیشایند، سطح بالاتری از تاب آوری را سبب شود. وی این مسأله را ناشی از پیچیدگی تعریف و نگاه فرایندی به تاب آوری میداند. تاب آوری اشاره بر فرایندی پویا دارد كه انسانها در زمان مواجهه با شرایط ناگوار یا ضربه های روحی به صورت رفتار انطباقی مثبت از خود نشان میدهند ( لوتار، چیچتی و بیكر[5]، 2000). برخی ویژگیها به صورت بالقوه در افراد به ودیعه گذاشته شده است. اما ظهور و اعتلای آنها مستلزم شناخت دقیقتر، پرورش و بكارگیری است. تاب آوری به قابلیت تطابق انسان در مواجهه با بلایا یا فشارهای جانكاه، غلبه یافتن و حتی تقویت شدن بوسیله آن تجارب اطلاق میشود. این خصیصه با توانایی درونی شخص و مهارت های اجتماعی و تعامل با محیط حمایت میشود، توسعه مییابد و به عنوان یك ویژگی مثبت متبلور میشود ( دینر، لوكاس، شیمك و هلیول[6]،2009). از نظر ماسن و كوهورنن[7] (2001) افراد میتوانند تحت آموزش قرار بگیرند تا ظرفیت تاب آوری خود را به وسیله آموختن برخی مهارتها افزایش دهند و میتوان عكس العمل افراد در مقابل استرس، رویدادهای ناخوشایند و دشواریها را تغییر داد، به طوری كه بتوانند بر مشكلات منفی محیطی غلبه كنند. با توجه به این كه تاب آوری به عنوان یك مفهوم دوبعدی یعنی اهمیت ناگواری و سازگاری مثبت در نظر گرفته میشود، تاب آوری میتواند بر روی كیفیت زندگی و ابعاد آن تأثیرگذار باشد (لوتار[8]،2006، به نقل از میکاییلی، مختارپورحبشی، میسمی، 1391 ). در دنیای امروز ارتقای كیفیت زندگی از اهمیت زندگی ویژه ای برخوردار است كه در واقع منظور از كیفیت زندگی فاصله بین انتظارات و تجربیات افراد از آن میباشد (نصیری، مختاری، مشاف،2003). كیفیت زندگی یك مفهوم ذهنی و چند بعدی است كه در سال های اخیر مورد توجه محققان و دانشمندان علوم انسانی قرارگرفته است. دراواسط قرن بیستم، با توسعه ی اقتصادی اجتماعی فرهنگیكشورها و پیشرفت علوم و تكنولوژی، انسانها تدریجاً از رفاه بالاتر برخوردار شدند و خواستار كیفیت زندگی بیشتر شدند. به همین دلیل كیفیت زندگی در قرن بیستم مورد توجه زیادی قرار گرفته است )ربانی خراسانی و كیاپور، 1386). كیفیت زندگی ارزیابی مثبت و منفی فرد از خصوصیات زندگی و نیز میزان رضایت كلی فرد از زندگی خود تعریف شده است (سینتیا، هایندز[9]،1998). ایسنك[10] (1998) معتقد است كه این مفهوم دیدگاه فرد را درباره تفاوت درك شده، بین آنچه باید باشد و آنچه هست نشان میدهد. سه بعد مهم این مفهوم شامل نظر فرد درباره سلامت كلی خود، رضایت از ابعاد جسمی، روانی، اجتماعی، اقتصادی زندگی و نیز زیرمجموعههای این ابعاد است (گرانت و ریورا [11]،1998). كیفیت زندگی در حقیقت چكیده ای است از كل اهداف مراقبت های بهداشتی كه میزان تأثیر سلامتی بر زندگی فرد را ارزیابی میكند (گوت و هنكلیف[12]،2003).
با توجه به جوان بودن جمعیت ایران، حجم وسیعی از مسائل، دشواریها و چالشهای جامعه به مسائل نوجوانان و جوانان اختصاص یافته و مسأله سلامت اجتماعی و روانی آنان، از اولویت های اصلی كشور محسوب میشود. در سال های اخیر شیوع رفتارهای پرخطر در بین نوجوانان و جوانان در ایران به یك مسأله اجنماعی تبدیل شده است و نگرانی های عمیقی را در سطوح مختلف مدیریتی، دانشگاهی و عمومی جامعه به وجود آورده است. (محمدی، محمد، فراهانی، علیخوانی، زارعی، تهرانی و همکاران، 2006) رفتارهای پرخطر عبارتند از رفتارهایی كه اثرات نامطلوبی بر رشد همه جانبه و سلامتی افراد دارد كه میتواند مانع موفقیتها و رشد گردد، این رفتارها میتوانند منجر به صدمات فیزیكی شده و یا رفتارهایی كه اثرات منفی فزاینده (مانند سوءمصرف مواد) دارند را شامل گردد. رفتارهای پرخطر میتواند با ایجاد وقفه در رشد یا ایجاد مانع برای تجربیات شاخص گروه همسالان، اثرات نامطلوبی روی افراد برجا گذارد (گازمن[13]،2007). مفهوم گسترده رفتار پرخطر، سلسله ای از رفتارها را در بر میگیرد كه نه تنها برای فرد درگیر در این رفتار و افراد مهم زندگی وی زیان های جدی به بار میآورد، بلكه باعث صدمه غیرعمدی به افراد بی گناه دیگر نیز میشود. رایج ترین رفتارهای پرخطر عبارتند از: مصرف زیاد مشروبات، سوءمصرف مواد، آمیزش جنسی ناایمن (بویر[14]،2006)، خشونت (حیدری، شوهی زاده، كبیری، فرخ شاد،1390). زنان به میزان زیادی تحت تأثیر رفتارهای پرخطر هستند. بسیاری از این رفتارها مانند سیگاركشیدن، مصرف دارو و خشونت در مردان هم وجود دارد، اما اثر آن روی زنان بیشتر است، زیرا در معرض خطر بیشتری قرار دارند و این رفتارها پیامدهای خاص را روی سلامتی و بهداشت آنان بجا میگذارند ( ساریجینی، رایان، لی و پترسن[15]،1999). و رفتارهای پرخطری از جمله مصرف زیاد الكل، مصرف غیرقانونی دارو و رفتار جنسی ناایمن میتواند به میزان بالای بیماری و مرگ و میر در میان دانشآموزان منجر شود (ویلسون، جورف[16]،1995) مطالعات نشان داده اند كه اغلب رفتارهای پرخطر از جمله مصرف سیگار، الكل، مواد و رفتارهای جنسی ناایمن در سنین قبل از 18 سالگی آغاز میشوند (مرعشیان، 1390). با عنایت به صدمات و خسارات جبران ناپذیری كه هریك از رفتارهای پرخطر به دنبال دارند و از آنجایی كه اقدامات تغییر رفتار در سطح فردی و اجتماعی طولانی مدت و پرهزینه است، به نظر میرسد پیشگیری بهترین رویكرد برای كاهش رفتارهای تهدیدكننده سلامت در سطح جامعه میباشد. امروزه یكی از مسائلی كه بیش تر به آن توجه میشود، انتقال از دیدگاه های خطرنگر به سمت دیدگاه های تاب آوری است، یعنی به جای تكیه بر عوامل خطر و سعی در تدارك اقدامات لازم با زیر نظر گرفتن افرادپرخطر با تكیه بر عوامل تاب آوری بتوان توان مقابله با مشكلات را در جمعیت پرخطر بالا برد (خداجوادی، آقابخشی، رفیعی، عسگری، بیان معیار و عبدی زرین، 1390) .با توجه به اهمیت قشر دانش آموزان و كیفیت زندگی آنها و شیوع رفتارهای پرخطر در میان آنها و صدمات و خسارات جبران ناپذیر رفتارهای پرخطر و بالا بودن هزینه های زمانی و مالی اقدامات تغییر رفتار در سطح فردی و اجتماعی در این پژوهش سعی میشود با آموزش مولفه های تاب آوری كیفیت زندگی دانش آموزان را بهبود بخشیده و رفتارهای پرخطر را در میان این قشر كاهش دهیم.
[1]-Azad
[2]-connor & Davidson
[3]-Abraham&Greeff Karla
[4]-Kumpfer
[5]-Luthar,Cicchetti&Becker
[6]-Diener, Lucas, Schimmack &Helliwell
[7]-Masten &Cohornen
[8]-luthar
[9]-Cynthia&Hinds
[10]-Eysenck
[11]-Grant&Rivera
[12]-Gott&Hinchliff
[13]-Gusman
[14]-Boyer
[15]-Sarigiani, Rayan &Petersen
[16]-Wilson&Jorffe
[1]- Hanstad
[2]- Guyatt, Feeny & Patrick
[3]-Kaplan &Sadock
[4]-Gill &Feinstein
[5]-Gonzales & Field
[6]-Juan- Pablo&Stefan

پایان نامه دکتری: مداخلات روانشناختی بر شاخص های سلامت جسمی و روانی بیماران دیابتی نوع 2
جمعه 99/10/26
:
به منظور بررسی اثر بخشی مداخلات روان شناختی بر شاخصهای سلامت جسمی و روانی در بیماران دیابتی، در سال 1390 از مرکز تحقیقات دیابت یزد،80 نفر بیمار زن مبتلا به دیابت نوع2 انتخاب شدند. میانگین سنی پاسخگویان 91/43 و انحراف معیار 96/2 بود،حداقل مدت ابتلاء به دیابت نیز شش ماه و تحصیلات نیز در سطح متوسطه بود. ابتدا شرکتکنندگان پرسشنامههای پژوهش را تکمیل کردند و سپس آزمایش خون جهت انجام آزمایش های هموگلوبین گلیکوزیله و کورتیزول سرم، از آنها گرفته شد. سپس شرکت کنندگان به طور تصادفی به پنج گروه تقسیم شدند؛4 گروه مداخله شامل؛ مداخله ی گروهی روانی اجتماعی، مداخلهی گروهی افزایش انگیزه، مداخلهی گروهی ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی، مداخلهی گروهی رفتاری شناختی و یک گروه کنترل. پس از اتمام مداخلات(پس آزمون) ویک ماه بعد(پی گیری) پرسشنامهها تکمیل شد و صرفا در مرحلهی پس آزمون آزمایش خون گرفته شد. در این پژوهش شاخصهای روانی در قالب پرسشنامههای خودکارآمدی، بهزیستی روانی، تیپ شخصیتیD، کیفیت زندگی ویژهی افراد دیابتی، رفتار مراقبت از خود، مشکلات مرتبط با دیابت، مقیاس افسردگی، اضطراب و استرس و مقیاس چند وجهی کانون کنترل سلامت و شاخصهای بهزیستی جسمانی از طریق فشار خون و آزمایش خون (کورتیزول و هموگلوبین گلیکوزیله) سنجیده شد.
داده های تحقیق با استفاده از روش آماری مانوا و آزمون های تعقیبی مناسب تجزیه و تحلیل شد. جهت بررسی توزیع متغیرها نیز از آزمون کلموگورف- اسمیرنوف استفاده شده است.نتایج تحقیق نشان داد که به ترتیب مداخلهی گروهی روانی اجتماعی، شناختی رفتاری، ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی و افزایش انگیزه تأثیر بیشتری در بهبود شاخصهای کیفیت زندگی و نگرانیهای ناشی از دیابت داشتهاند. در بهبود شاخص بهزیستی روانی مداخلهی گروهی روانی اجتماعی، ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی، شناختی رفتاری و افزایش انگیزه به ترتیب تأثیر بیشتری داشتهاند. مداخلهی گروهی روانی اجتماعی، ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی، شناختی رفتاری و افزایش انگیزه تأثیر بیشتری در بهبود شاخص قند خون داشتهاند، در بهبود شاخص کورتیزول مداخلهی شناختی رفتاری، ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی، گروهی روانی اجتماعی و افزایش انگیزه تأثیر بیشتری داشته اند و نیز مداخلهی ذهن آگاهی مبتنی بر شناخت درمانی، شناختی رفتاری، گروهی روانی اجتماعی و افزایش انگیزه تأثیر بیشتری در بهبود شاخص فشار خون داشتهاند.
بر اساس نتایج پژوهش به نظر می رسد که مداخلات روان شناختی با گذشت زمان باعث بهبودی شاخص های روان شناختی و نیز افزایش رفتار مراقبت از خود در بیماران مبتلا به دیابت می شود. توصیه می شود جهت افزایش رفتار مراقبت از خود و نیز بهزیستی روانی در بیماران دیابتی، آموزش ها و مداخله های گروهی روان شناختی در دستور کار درمان این بیماران قرار گیرد.
فصل اول: کلیات تحقیق
1-1- بیان مسأله
در میان پژوهشهای فراوانی که در سالهای اخیر پیرامون سبب شناسی، سیر، پیشآگهی و درمان دیابت انجام شده است، عوامل روان شناختی مورد توجه خاص قرارگرفتهاند(نوونو همکاران؛2010، ایگد؛2005). بهعبارتی این بیماران با دو مساله عمده مواجه هستند؛ 1) مسائل خودمراقبتی مثل رژیم گرفتن و ادامه دادن رژیم و 2)مسائل هیجانی؛ بیش از40-20درصد بیماران دیابتی مشکلات هیجانی را تجربه میکنند که از نگرانیهای ناشی از بیماری(مثل ترس از بروز نشانه های بیماری) تا نشانههای عمومیتر نگرانی، اضطراب و افسردگی را شامل میشود(نوون و همکاران؛2010). این ناراحتیهای هیجانی نهتنها برای فرد ناخوشایند است بلکه تحقیقات نشان داده است که باعث کاهش کیفیت زندگی(ایگد،2005)، رفتارهای خودمراقبتی ضعیف(لوستمن؛2008) و ارزیابی منفی از درمان با انسولین و کاهش کنترل قندخون(نوون وهمکاران ؛2010) و در موارد شدید باعث ناراحتیهای قلبی-عروقی و حتی مرگ بیمار میشود(بنگنر ،مرالس،پست و براس؛2007). از جمله عوامل تاثیرگذار بر تشدید هیجانات منفی در این بیماری کانون کنترل سلامت بیماری و تیپ شخصیتی بیمار است.نتیجه تحقیقات نشان داده است که افراد تیپDسطوح بالاتر بیگانگی اجتماعی را تجربه می کنند، هرچه فرد از نظر اجتماعی بیشتر در خود فرورفته باشد، بههمان اندازه حمایت اجتماعی کمتری را تجربه میکند(دنولت،2000) ونتیجه تحقیقات نشان داده است که حمایت اجتماعی مهمترین عامل در کنترل قندخون در بیماران دیابتی میباشد( ادیتاما،2011).
از عوامل روان شناختی که مورد توجه پژوهشگران این حوزه قرارگرفتهاند، میتوان به استرس(فشار روانی) اشاره کرد.استرس میتواند با کاهش تمرکز مراجع و ایجاد اختلال در مهارتهای تصمیمگیری و با تاثیر بر تواناییهای متخصص سلامت روان در برقراری ارتباط درمانی قوی با مراجع، موجب کاهش تاثیر مداخلههای روان شناختی شود.
از طرفی دیابت، یك منبع استرس برای افراد مبتلا به این بیماری است. استرس ناشی از دیابت علاوه بر اثرات سوءجسمی، اثر منفی روانی نیز دارد. از عمدهترین این اثرها میتوان به افسردگی اشاره نمود. افسردگی در بیماران مبتلا به دیابت میتواند با بیاشتهایی، ایجاد بینظمی در رژیم غذایی یا نپذیرفتن تزریق انسولین از طرف بیمار همراه شود و در نتیجه درمان و كنترل دیابت را دشوار سازد. این موضوع در یك چرخهی معیوب، باعث تشدید مشكلات هیجانی فرد از جمله استرس، افسردگی و اضطراب میشود. بنابراین، شناخت مشکلات روانی این بیماران، رفع و یا کاهش این مشکلات، به همراه ارایهی آموزشهایی برای ارتقای کیفیت زندگی آنها، بخش مهمی از درمان جامع دیابت را تشکیل میدهد.
بنابراین شناخت مشکلات جسمی و روانی به همراه ارائهی آموزشهایی برای ارتقای کیفیتزندگی آنها بخش مهمی از درمان جامع دیابت را تشکیل میدهد(دوازده امامی ، روشن، محرابی و عطاری؛ 1388). با وجود آنکه در مورد دیابت نوع2نتیجهی تحقیقات حاکی از اثربخشی درمانهای روانی در این بیماران است در مورد دیابت نوع1نتیجهی فراتحلیلها نشان داده است که اثر بخشی درمانهای روانشناسی در بهبود کنترل قند خون در بزرگسالان با دیابت نوع 1هنوز تایید نشده است و نتایج در مورد تاثیر آن ضدو نقیض است شاید به این دلیل که علت این بیماری بیشتر زیستی است(باچ؛2002).
بهنظر میرسد عوامل روان شناختی جزء عوامل خطر ساز و یا تشدید کنندهی بیماری دیابت هستند. یک علت شایع برای عدم مدیریت هیجانات در این بیماران این باور غلط است که تاثیر هیجانات منفی جدی نیست. از آنجا که رواندرمانی با هدف آموزش فنون تغییر رفتار در بیماریهای طبی، میتواند باعث کاهش نیاز به استفاده از خدمات پرهزینهی پزشکی و افزایش سلامت روان بیماران شود، طراحی و بهکارگیری مداخلههایی مبتنی بر رویکردهای رواندرمانی اثربخش و سودمند در مورد بیماریهای طبی و مزمن به طور کلی و دیابت به طور خاص از اهداف مهم درمانی است.
امروزه درک و تغییر نگرشها و رفتار بیمار که هدف درمانهای شناختی رفتاری است یک مولفهی اساسی در مراقبت از کسانی است که از دیابت نوع2رنج میبرند. این برنامهها که به آموزش بیمار و آموزش مهارتهای مقابله با استرس میپردازد میتواند به درمان طبی متداول و استاندارد اضافه شود تا نیازهای روانشناختی، رفتاری و سبک زندگی بیماران مبتلا به دیابت را برطرف نماید(فرمن،هربرت،مویترا،یومنز وگلر؛2007). نتایج مطالعات با هدف تاثیر مداخلات روانشناسی بر مشکلات جسمی و روانی بیماران دیابتی نوع2نشان داد که درمان شناختی-رفتاری یک درمان موثر در افسردگی اساسی بیماران دیابتی میباشد(واندرفلدزکرنیلزو همکاران؛2010) و اساسا در کاهش علائم اضطراب، استرس و نگرانیهای ویژه دیابت درمان موثری است(وان باستیلار،پاور و اسنوک؛2011). سابورین ،والیس و کوری(2011) شکل کوتاهی از مداخلهی روانی اجتماعی گروهی را طراحی کردند ویژهی اصلاح رفتار، کمک به مدیریت و ثبات هیجانی در بیماران دیابتی نوع 2که نتیجهی تحقیق آنها نشان داد که بیماران این مداخله را در مدیریت دیابتشان بسیار مفید یافتند.
درمان افزایش انگیزهروشی مراجعمحورو رهنمودی دیگری به منظور تقویت و افزایش انگیزه درونی برای تغییرات از طریق کشف،
شناسایی و حل تردیدها و دوسوگرایی است. این درمان یک شیوهی مشاورهای کوتاه مدت برای افزایشانگیزه جهت تغییررفتارها بوسیلهی جستجو و حل مسائل دربارهی تغییر است(بوند و بونک؛2000).
مداخلهی روان شناسی دیگری که میتواند به بهزیستی روانی بیماران دیابتی کمک کند درمان بر اساس ذهن آگاهی است. بیشاب[14](2002 ) معتقد است كه ذهنآگاهی در روان شناسی معاصر به عنوان رویكردی برای افزایش آگاهی در پاسخ دادن به فرایندهای ذهنی شامل اختلالات هیجانی و بسیار جدید است. در آخرین فراتحلیل از اثر بخشی مداخلات مبتنی بر ذهنآگاهی نشان داده شد که این مداخلات در بیماریهای سرطان، اختلال اضطراب منتشرو مشکلات روانپزشکی و اختلالات مزمن از جمله دیابت در جهت کاهش علائم اضطراب و ناراحتیهای خلقی دیگر موثراست و پیشنهاد میشود که مداخلات ذهنآگاهی ممکن است موجب فرایندهایی شود که زیربنای بهزیستی روانی است. در بیمار دیابتی علاوه بر تاثیر ذهنآگاهی بر بهزیستی روانی، ممکن است همچنین بر خود مدیریتی بیماری بسیار موثر باشد چراکه با بهتر شدن خلق فرد رفتارهای خودمراقبتی هم بهتر میشود و دیگر اینکه ذهنآگاهی باعث میشود حتی در حالت تجربهی هیجانات و افکار مشکل مطابق با ارزشهایش رفتار کند و نهایتا اینکه چون در ذهنآگاهی تمرکز بیمار بر احساسات بدنیش میباشد بنابراین باعث میشود بیمار بیشتر در تماس با بدنش و نیازها و علائم آن باشد که این خود منجر به خود مراقبتی بهتر می شود(وان سون ،نیکلیک،پاپ و پاور[15]؛2011).
بنا بر شواهد فوق، تنوع پژوهشها در دهههای اخیردربارهی مداخلات درمانی دیابت نوع2گسترده بوده و نتایج نشان دهندهی پراکندگی و گوناگونی اثربخشی مداخلات است. لذا با توجه به شواهد ذکر شده که نشانگر تاثیر گذاری عوامل مختلف در نتیجهگیری از درمانهای دیابت می باشد. فرضیه اصلی مطالعه حاضراین است که کدام نوع مداخله در کاهش مشکلات جسمی و روانی و رسیدن بیمار دیابتی نوع2 به بهزیستی جسمی و روانی موثرتر بوده وتاثیر پایدارتری میگذارد؟
2-1- ضرورت و اهمیت پژوهش
دیابت یکی از مشکلات عمدهی بهداشت عمومی در جهان معاصر است که به سرعت رو به افزایش است. این بیماری که پنجمین علت مرگ و میر جوامع غربی و چهارمین دلیل مراجعهی شایع به پزشک است، 15%هزینههای مراقبت بهداشتی را در ایالت متحده به خود اختصاص داده است(عزیزی، حاتمی و جان قربانی؛1379). تغییرات فردی و گذار فرهنگی جوامع همواره با پدیدهی پیر شدن در کشورهای در حال توسعه، دیابت را به یک اپیدمی جهانی تبدیل کرده است؛ بهطوریکه سازمان بهداشت جهانی از سال1993تمام کشورهای جهان را به مقابله با این اپیدمی فراخوانده است. طبق گزارش این سازمان پیشبینی میشود شیوع دیابت از4%در سال1995به 4/5%در سال2025برسد؛ بهطوریکه در کشورهای در حال توسعه تعداد بیماران از84میلیون نفر به 228میلیون نفر خواهد رسید. این سازمان تعداد بیماران دیابتی در ایران را درسال 2000 میلادی2103000اعلام كرد كه تا سال2030میلادی این میزان به 6421000 نفر افزایش خواهدیافت(سازمان بهداشت جهانی؛2006). طبق آخرین بررسی ای كه در ایران انجام شد، شیوع دیابت در كل جمعیت ایران3-2درصد و در افرادبالای 30 سال3/7 درصد برآورد شده است(مروتی شریف آباد و روحانی تنکابنی؛1388).
افخمی و همكاران در سال 1378 شیوع دیابت را درجمعیت شهری بالای 30 سال استان یزد مورد بررسی قرارداد كه این میزان 52/14درصد برآورد گردید که به دو برابر متوسط كل كشور میرسد و بیشترین شیوع مربوط به شهرستان یزد با7/15درصد بوده است(جعفریزاده و همکاران؛1384). این بیماری همراه با عوارض متابولیك و عوارض درازمدت قلبی – عروقی، كلیوی، چشمی و عصبی است و 9 درصد كل مرگهای جهان به دیابت مربوط میشود(مروتی شریف آباد و روحانی تنکابنی؛1388). در تحقیق رحیم دل و همکاران (2009)روی 2350بیمار دیابتی استان یزد(1071مرد و 1279زن)دربارهی شیوع نوروپاتی حسی در بیماران دیابتی نوع2 نتیجه نشان داد که شیوع دیابت نوع2ونوروپاتی حسی در این بیماران به ترتیب در این استان 5/14و2/53درصد بود که این مشکلات با افزایش سن، طول مدت ابتلا به بیماری و کنترل ضعیف قندخون افزایش مییافت(شریفیراد، هزاوهیی، محبی، رحیمی و حسن زاده؛1385).
مطالعات بیشماری، نقش عوامل خطر آفرین روانی-اجتماعی و رفتاری را در سببشناسی بیماریهای مزمن بویژه دیابت نوع2نشان داده اند(هریس، مان، فیلیپس، بلگرهریس و وبستر[1]؛2011). این مسئله ظن تاثیر درمانهای روان شناختی را در کنترل این بیماری مطرح میكند. به همین دلیل، بررسی پیامدهای درمانهای روان شناختی در کنترل این بیماری ضروری است.
لاستمن(2008) در بررسی و مقایسهی دو روش درمانی گروهی شناختی رفتاری و افزایش انگیزه نشان داد که درمان شناختی رفتاری گروهی به تنهایی و نیز همراه با درمان افزایش انگیزه در کنترل قند خون موفق بود اما درمان افزایش انگیزه به تنهایی موفق نبود.اسمایل(2010) در تحقیقی دریافت که درمان افزایش انگیزه در کنترل قند خون موثر است. تحقیقات دیگر نیز نشان داده است که درمان شناختی رفتاری گروهی در کاهش علائم افسردگی در نوجوانان دیابتی و نیز در کنترل قند خون آنان موثر بوده است(اسنک و اسکینر؛2004). همچنین هایز، لوما، بوند، مسودا و لیلیس(2006) کاربرد روش درمان شناختی رفتاری را در کاهش علائم اضطراب، افسردگی و استرس در نوجوانان دیابتی ثابت کرد.
فرمن و همکاران(2007) در مقایسهی روش های مداخلهی شناختی-رفتاری، شناختی مبتنی بر ذهنآگاهی در کنترل علائم اضطراب و افسردگی دریافت که عملکرد روشهای شناختی رفتاری وذهنآگاهی یکسان و بهتر از روش شناختی بود. همچنین لاپالینز و همکاران(2007) در مقایسهی دو روش ذهنآگاهی وشناختی-رفتاری در افزایش اعتماد به نفس در دانشآموزان، روش ذهنآگاهی را موفقتر یافت. در ایران نیز اثر بخشی روش درمان شناختی رفتاری در کاهش سردرد تنشی مزمن( صدوقی و عکاشه؛ 1388) و نیز کنترل قند خون و کاهش مشکلات هیجانی بیماران دیابتی نوع2(محرابی، فتی، دوازده امامی و رجب؛ 1387 ) تایید شد. همچنین نتیجهی تحقیق پور شریفی، زمانی، بشارت و مهریار(1387) نشان داد که مصاحبهی انگیزشی و آموزش گروهی شناختی رفتاری میتواند به عنوان مداخلهای موثر موجب کاهش وزن در بیماران دیابتی نوع2 شود و مصاحبهی انگیزشی گروهی بهتر از درمان شناختی رفتاری گروهی می تواند کنترل قند خون را بهبود بخشد.
مطالعهی كابات- زین، لیپورث، برنی و سلرز[5] (1987) حاكی از اثربخشی ذهنآگاهی در درمان بیماران مبتلا به درد مزمن بود. رندولف، کالدرا، تاکن و گریک[6] (1999) نیز در پژوهش خود، روش درمانی شناختی مبتنی بر ذهن آگاهی را روی بیماران دارای درد مزمن به كار برد و بهبودی معناداری را به لحاظ آماری در درجه بندیهایی از درد، شاخصهای پزشكی دیگر و نشانههای روان شناختی عمومی مشاهده كرد . تحقیق هیزو همکاران(2006) نشان داده است که درمان شناختی مبتنی بر ذهنآگاهی بر درمان بیماران افسرده ای که سابقه 3یا 4دوره عود بیماری داشتهاند موثر است.
با وجود اینکه ناراحتیهای هیجانی در بیماران دیابتی یک واقعیت است اما هم در عمل و هم در حوزهی تحقیقاتی به آن توجه کمتری شده است(وان سون، نیکلیک، پاپ و پوور ؛2011)؛ در عمل درمانگران کمتر به مسالهی درمان و کاهش مشکلات هیجانی توجه میکنند(پوور، بیکمن، لوباچ و اسنک؛2006) و به طور مشابه در زمینه تحقیقات دیابت، مطالعاتی که اثر بخشی مداخلات روان شناسی را در بهزیستی هیجانی این گروه بررسی کند بسیار کم است، یا اگر هم مطالعاتی انجام شده اشکالات زیادی دارد مثل کمبود کنترل و تعداد گروه نمونه(وان سون و همکاران،2011). اگر چه توجه به مشکلات هیجانی بیماران دیابتی از دههی اخیر افزایش یافته ولی با این وجود در آخرین نسخهی استانداردهای مراقبت فدراسیون بین المللی دیابت (2005) و انجمن دیابت آمریکا( 2011) توجه به مشکلات هیجانی توصیه شده است. بعلاوه در تحقیقات بررسیهای زیادی در زمینه اثربخشی مداخلات روان شناسی روی افسردگی، اضطراب وناراحتیهای بیماران دیابتی انجام می شود اما اختصاصا در حوزهی دیابت تحقیقات بسیار کمی انجام شده است(وان سون و همکاران،2011).
با توجه به اهمیت روش های فوق که در تحقیقات مختلف تایید شده است و نیز این موضوع که در جمعیت بیماران دیابتی ایران فقط دو روش شناختی رفتاری گروهی و درمان افزایش انگیزه در بیماران دیابتی نوع2انجام شده است، بنابراین بکار بردن دو روش ذهنآگاهی و مداخلهی روانی اجتماعی ومقایسهی اثربخشی آن با دو روش مورد استفاده قبلی در بیماران دیابتی نوع2 از ضروریات انجام این تحقیق میباشد.
1.Harris,Mann,Philips,Bolger-Harris&Webster
2.Skinner
3.Hayes,Luoma,Bond,Masuda&Lillis
1.Lappalainen
2.Kabat-Zinn,Lipworth,Burney&Sellers
3..Randolph,Caldera,Tacone & Greak
4.Van son,Nyklicek,Pop&pouwer
5.Pouwer,Beekman,Lubach&Snoek
1.Nouwen
2.Egede
3.Lustman
4.Bongner,Morales,Post&Bruce
1.Bach
2.Forman,Herbert,Moitra,Yeomans&Geller
1.Van der Feltz-Cornelis
2.Van Bastelaar,Pouwer&Snoek
3.Sabourin,Vallis&Currie
4.Brief psychosocial Group intervention
5.Motivational enhancement therapy(MET)
6.Bond&Bunce
7.mindfulness
8.Bishop
1.Van son,Nyklicek,Pop,Pouwer

دانلود پایان نامه ارشد: الگوی اعتماد به نفس در روان شناسی دین و اخلاق اسلامی
جمعه 99/10/26
:
اعتماد به نفس از مفاهیم برجسته در روانشناسی و از مفاهیم نوظهور در اخلاق اسلامی است. اکنون این پرسش به ذهن میرسد که با توجه به تعریف آنها از اعتماد به نفس، الگوی پیشنهادی آنها چه نسبتی با هم دارند؟ الگوی روانشناسی مبتنی بر عناصر خودباوری، خودآگاهی، خودپندارة مثبت، مثبتاندیشی، احترام به خود، ارادة قوی، پشتکار، شکستناپذیری، هدفداری، کسب دانش و بردباری بوده و الگوی اخلاقی مبتنی بر عناصر خودآگاهی و بصیرت، احترام به خود، کرامت انسانی، مثبتاندیشی، امیدواری، همت و اراده، مسئولیتپذیری، استقلال روحی و روانی است. با مقایسة دو الگو روشن میشود که در مؤلفههای خودآگاهی، کسب دانش و تجربه، مثبتاندیشی و احترام به خود همپوشانی داشته و در سایر موارد، متفاوتاند. رویکرد خدامحورانه در الگوی اخلاقی اعتماد به نفس، وجه تمایز آن با رویکرد روانشناختی است که ناظر به رفتارگرایی و عمل گرایی است.
این رساله به روش تحقیق توصیفی ـ تحلیلی پژوهش شده و در چهار فصل (کلیات، اعتماد به نفس در روانشناسی دین، اعتماد به نفس در اخلاق اسلامی، مقایسه و تطبیق) و بخش خاتمه به سرانجام رسیده است.
فصل اول: کلیات
1- بیان مسأله
امروزه بحث از اعتماد به نفس یکی از دغدغههای اصلی در زندگی بشری محسوب میشود. اعتماد به نفس گمشدهای است که افراد مختلف با سطوح متفاوتی از دانش و تجربه جویای آن هستند. علیرغم برگزاری کارگاهها و تألیف کتابها و مقالههای بسیار در این زمینه و از سوی دیگر با پیشرفت علم و رهیافتهای زندگی مدرن در رویکردهای مهم به زندگی، این اصل تقویت میشود که اساساً آیا بشر بدون آنکه به روشهای تنظیمدهندة رفتاری در زندگی خویش بیاندیشد، آیا قادر خواهد بود به شکلی رضایتمند به زندگی ادامه دهد، یا میبایست در محققکردن این روشها و تقویتکنندههای رفتار، کوششی بس فراوان به عمل آورد؟
بیشک اعتماد به نفس به عنوان یکی از برجستهترین این روشها، جهت تنظیم و تقویت رفتار فردی و تأثیر آن در رفتارهای جمعی(که البته موضوع بحث در این رساله نیست) در نظریهها و مکاتب مختلفی که پیرامون نفس و روان انسان به دغدغههای اساسی رسیدهاند، بررسی شده و دربارة آن گفتههایی به تفصیل بیان شده است.
روانشناسی دین و اخلاق دو حوزة مهم از حوزههای معرفت است که به پردازش این مفهوم پرداخته و جایگاه ویژة آن را در زندگی انسان مشخص کردهاند. حال این سؤالات اصلی مطرح است که اساساً برداشت دو حوزة روانشناسی دین و اخلاق از مفهوم اعتماد به نفس چیست؟ آیا هر یک از این دو حوزه الگو و راهکار متفاوتی ارائه میکنند؟ همچنین کسی که به خدای متعال توکل دارد آیا ممکن است اعتماد به نفس داشته باشد یا اینکه ایندو باهم در تعارضاند؟ اما سؤالات فرعی عبارتند از: رویکردهای مختلف پیرامون این مفهوم در این دو حوزه چیست؟ و در نهایت با بررسی و مقایسة نظریات شکلگرفته و نیز بیان شباهتها و تفاوتهای آنها در اطراف این مفهوم، کدام یک از آنها بررسی دقیقی از کاربرد این مفهوم در حوزة فردی انسانی ارائه میکند؟ و سرانجام کدام الگو برای ساماندهی رفتار انسانی مناسبتر است؟
مفروضات پژوهش:
ارتباط اعتماد به نفس با روانشناسی دین از لحاظ آثار دینداری است که رعایت آن، سطح رضایت فردی را از زندگی ارتقاء خواهد بخشید؛ زیرا آثار دینداری یکی از مباحث عمدة روانشناسی دین بوده و رضایت از زندگی و بررسی آثار تدین در سطح فردی هم از نتایج آن محسوب میشود. از سوی دیگر اعتماد به نفس نیز یکی از آثار دینداری فردی است که رضایت از زندگی را در پی دارد. از آنجائیکه اعتماد به نفس به حسب ماهیت، مقولهای روانشناختی است و با نفس، روح و روان ارتباط مستقیم دارد و از طرف دیگر روانشناسی دین عهدهدار تبیین آثار و پیامدهای اعتماد به نفس است، از اینرو ضروری است که در هر دو حوزة روانشناسی و دین بر مطالب مهم تمرکز شود.
بنابراین بعد از توضیحات فوق این اشکال که چرا در مبحث روانشناسی دین، تنها به آراء دانشمندان روانشناس پرداخته شده و از روانشناسی دین کمتر صحبت به میان آمده است، دفع میشود. علاوه بر این نکتة دیگری بر اتقان این پاسخ میافزاید که خود اعتماد به نفس با اینکه در سیرة اهلبیتG وارد است، مفهومی دینی نیست تا بتوان آن را با عینک روانشناسی ملاحظه کرد؛ بلکه مهد آن روانشناسی است. به همین جهت هرکجا از روانشناسی بهطور مطلق صحبت شده مراد عنوان عام است که هم شامل روانشناسی دین شده که شاخهای از دینپژوهی است و هم روانشناسی را تحت پوشش خود دارد.
2- مفهوم شناسی
الف. الگو
الگو معادل واژگان انگلیسی Model, Pattern, Paradigmو البته کلمات دیگری که مترادف با این معنی هستند میباشد. در ظاهر نباید تفاوت مبنایی و عمده بین واژگان فوق وجود داشته باشد. اما مبحث الفاظ و تبیین و تفسیر واژگان، همیشه از اهم مواضعی بوده که محققان قبل از ورود به هر تحقیقی آنرا از نظر میگذرانند. فرهنگ پیشرفتة آکسفورد[1] Model را بیان سادة یک دستگاه میداند که در توضیحات یا محاسبات استفاده شده و در جایی استعمال میشود که مبین سبک کار و اجرای امری باشد. واژة Pattern در فرهنگ لغت[2] به نوعی، روش عملکرد تعریف شده است. واژة Paradigm نیز بر اساس ایدة کوهن، چیزی است که هریک از اعضای جامعة علمی به تنهایی در آن سهیم هستند. و آن مجموعهای از مفروضات، مفاهیم، ارزشها و تجربیاتی است که روشی را برای مشاهدة واقعیت جامعهای که در آن سهیم هستند (به ویژه در دیسیپلین روشنفکرانه) ارائه میکند.
بر اساس ایدة کوهن،[3] این واژه اصطلاح جامعی است که جمیع مقبولات کارگزاران یک رشتة علمی را دربرمیگیرد و چارچوبی را فراهم میسازد که دانشمندان برای حل مسائل علمی در آن محدوده استدلال کنند. کوهن معتقد است الگوی یک علم تا مدتهای مدید تغییر نمیکند و دانشمندان در چارچوب مفهومی آن سرگرم کار خویش هستند. اما دیر یا زود بحرانی پیش میآید که این الگو را درهم شکسته
انقلاب علمی به وجود میآید که پس از مدتی، پارادایم جدیدی به وجود میآورد و دورهای جدید از علم آغاز میشود.[4]
از آنجایی که باید هریک از واژگان را در محل خاص خود بهکار گرفت آنچه را که در این تحقیق مناسب و جامع به نظر میرسد واژة Model است. این واژه درحقیقت به نوعی از عملکرد نظریهای خاص دربارة موضوعی حکایت میکند که ارتباط این موضوع را با عناصر و مفاهیمی خاص روشن میسازد. الگو، تبیین دقیق واقعیت و پدیدههای موجود را که محقق در علم خاصی بررسی کرده است، بهصورت محسوس و زبانی گویا ارائه میدهد.
گفتنی است که الگو در واقع بازسازی واقعیت در ذهن بوده و چنین الگویی نوعی تجرید است؛ زیرا از واقعیت موجود، برخی ویژگیها اخذ شده و بهوسیلة علائم و مفاهیم نشان داده میشود و از این طریق، تفسیر و تبیین منطقی واقعیت حاصل میشود.[5] پس الگو میتواند فهم دقیقی از آنچه قرار است روی دهد به محقق داده و اثباتپذیری آنرا سهل نماید.
به دلیل اهمیت فراوانی که این واژه در علوم مختلف داشته و کاربرد آن توسط اندیشمندان تأیید و تأکید شده است، به مرور مختصری از تعاریف این واژه در چند حوزة علمی پرداخته تا جایگاه مفهوم در این پژوهش مشخص شود. طبق بیان موجود در فرهنگ روانشناسی که در مطلق علم کاربرد دارد، الگو، نمایشی محسوس یا انتزاعی از ساختار مرکب برای فهم تفصیلی قسمتهای آن ساختارِ بهکار گرفته شده معرفی شده است.[6]
نمای الگو در علوم اجتماعی چنین است که آنرا یک سازمان مفهومی شامل نمادها میدانند تا اشیاء فیزیکی؛ یعنی ویژگیهای بعضی از پدیدههای تجربی شامل اجزاء و روابط بین آنها را بهشکل منطقی بین مفاهیم نشان دهد. به بیان دیگر مدل، انتزاعی از واقعیت است که بهصورت نظامی ساده، دیدگاهی از واقعیت را ارائه مینماید.
به نظر نگارنده آنچه که در مفهوم مدل اهمیت دارد همین انتزاع است. علاوه بر آن به سبب این سیستم میتوان مفاهیم، خصوصیات و روابط عناصر مختلف را انتقال داد. بنابراین مدل، نمایشی از واقعیت است که جنبههای دنیای واقعی مربوط به مسألة تحت بررسی را نمایش داده روابطشان را روشن میکند. پرواضح است که این، موجب درک بهتر از دنیای واقعی میشود.[7]
تعریف دیگری در علوم اجتماعی مطرح است که آنرا تعامل عوامل متعدد با یکدیگر میداند البته با این شرط که علاوه بر تأثیر بر یک متغیر، با یکدیگر نیز رابطة کنش و واکنش متقابل داشته باشند. اساساً در این ساختار مجموعهای بهمپیوسته وجود دارد که دارای عناصر کمی و کیفی بوده و دارای مجموعههای فرعیتر نیز هست. مطابق با این تفاسیر مدلهای متعددی مانند مدل اقتصادی، جامعهشناختی، فرهنگی، سه متغیره و چهار متغیرة یکسویه در این محدودهاند.[8]
در حوزة مدیریت تعاریف دیگری مدنظر است. اولین تعریف اینکه آن، تمثیل سادهشدهای است از پدیدههـای جهـان واقعیت. تعریف دوم اینکه نظام نظری روابط بهم پیوستهای است که برای ارائة پدیدههای جهان واقعیت و ارتباطات میان آنها درنظر گرفته میشود. در تعریف سوم آنرا مجموعة فرضهایی دانستهاند که از آن، نتیجه یا مجموعة نتایج، بهطور منطقی استنباط میشود.[9]
یکی ازخصوصیات الگو آن است که اگر خوب طراحی شده باشند به واقعیت نزدیک میشوند و از ابزارهای تبیین و پیشبینیاند. در حقیقت الگوها اغلب تغییر میکنند تا واقعیت را دقیقتر نشان دهند و در دانش جدید سهم بهسزایی داشته باشند. خصوصیت مهم دیگری که به الگوی علمی نسبت میدهند این است که میتوان آنرا بهطور تجربی آزمود؛ یعنی امکان ابطال آن وجود دارد. بنابراین واقعنمایی، تبیین و پیشبینی، آزمونپذیری و امکان ابطال از ویژگیهای الگو است.
حاصل آنکه الگو در هر ساختاری روابط بین دو یا چند متغیر را بهصورت تابع و شرط، ملاحظه میکند و با انتزاعاتی که صورت میگیرد میتوان درک بهتری از واقعیت داشت که خود ناشی از تعامل و ارتباط عوامل گوناگون بوده و عناصر کمی و کیفی در آن دخیل هستند. به بیان دیگر در این سازمانِ مفهومی ویژگیهای پدیدههای مفهومی، مبین و نشانگر روابط منطقی بین اجزاء مختلف هستند.
اصل الگوپردازی[10] به عنوان یک روش کارآمد در آموزههای دینی با تعبیر «أسوه» و در روانشناسی با تعبیر «مُدل» استفاده میشود. به هر روی «الگو» یا «مدل» اصطلاحی است برای توصیف مجموعهای از فرآیندهای شناختی ـ رفتاری که بهواسطة آن، فرد بعد از مشاهدة این الگو یا مدل در غالب یک رفتار و یا مطالعه و شنیدن این روش رفتار خود را مطابق آن تنظیم میکند. الگوپردازی در همة زوایای رفتار انسانی نفوذ دارد و شامل هرگونه اثرپذیری شناختی مقدم بر تفکر و ادراک نیز میشود. یکی از فرآیندهایی که در این اصل ملاحظه میشود، توجه به خود الگو است؛ یعنی قبل از اینکه انسان چیزی از الگو بیاموزد، باید به آن التفات کند، اگرچه ممکن است به دلایل متعدد عملکردن به الگوها با سختی همراه باشد.[11]
ب. اعتماد به نفس
یکم. تعریف اعتماد به نفس
اعتماد به نفس عبارت است از احساس درونی که انسان را به هدفش میرساند و هیچ مانعی برای رسیدن به مقصود سد نخواهد شد. به عبارت دیگر آن، باور به توانائیهای خود است به شرطی که از هیچ کوششی فروگذار نکند و از سختی راه ناامید نشود. این اصطلاحی است که به تازگی رایج شده ولی قبلاً از این الفاظ استفاده میشده است: عزت نفس، حرمت نفس، احترام به خود، خودباوری، اتکای به نفس و اطمینان به خود. اصطلاحات انگلیسی این واژگان عبارت است از:
self-esteem و self-confidence, self-worth, self-respect که تعبیر به self-esteem از همه رایجتر است و برای اولین بار در قرن 17 ساخته و بهکار گرفته شده است. به نوشتة فرهنگ تاریخی آکسفورد این واژه در سال 1657.م ساخته و وارد فرهنگ زبان انگلیسی شده است.[1]
تعریف دیگر آن به چگونگی نگرش و قضاوت دربارة خود است. در واقع ارزشها و اعتقادات و بازخوردهای خودمان است و همه چیز به نظر خودمان بستگی دارد. اعتماد به نفس میزان ارزشی است که به خود نسبت میدهیم. بنابراین اعتماد به نفسِ قابل قبول، به مقدار پذیرش هر فرد نسبت به خودش است. در نهایت آن احساسی است که باعث هماهنگی در جنبههای مختلف وجود ما میشود. بسیاری از مردم در تشخیص اعتماد به نفس و کارآمدی خود دچار مشکل میشوند. کارآمدی خویشتن براساس یک اعتقاد واقعی نسبت به توانائیهایمان شکل میگیرد. پس اعتماد به نفس پایین منجر به ضعف کارآمدی شده و توانائی ما را در حل مسائل محدود مینماید. مهم این است که اعتماد به نفس چیزی نیست که دیگران دربارة ما فکر میکنند. زیرا مادامی که تشویقهای آنان مستمر باشد ما نیز اعتبار داریم ولی وقتی که انتقادها شروع شود و یا تشویقها متوقف شود با مشکل روبهرو خواهیم بود.[2]
با توجه به اینکه دو عنصر اطمینان به خویش و احترام به خود در بیشتر افراد وجود دارد میتوان گفت هیچ انسانی فاقد اعتماد به نفس نیست و هر کسی دارای این ویژگی است. افراد، دارای شخصیتهای گوناگون هستند با این حال فرد فاقد شخصیت وجود ندارد و این نقاب افراد است که یکدیگر را از هم متمایز میکند. از آنجا که نمیتوان از بیشخصیتی سخن گفت، سخن از نبود اعتماد به نفس نیز نادرست است؛ از اینرو امروزه در متون علمی بهجای سخن از اعتماد به نفس یا عدم آن از اعتماد به نفس پایین و بالا نام برده میشود. در واقع آن، طیف گستردهای است که هر کسی در جایی از آن قرار دارد. تعریفی که بـاری ال ریس[3] و رونـدا برانت[4] از اعتماد به نفس ارائه دادهاند عبـارت است از: آنچه که دربارة خود می اندیشید و احساسی که دربارة خود دارید. و آن برآیند اطمینان به خود و احترام به خود شما است.[5]
حاصل آنکه اعتماد به نفس همان احساس ارزشمندی است که در توانمندیهای انسان ضرب شده است. به بیان دیگر توانمندی، همان مهارتهای فردی است و احساس ارزشمندی، نمرههایی است که فرد به توانائیهای خود میدهد و این حقیقت اعتماد به نفس است.
[1]- سیدحسن اسلامی، اعتماد به نفس، ص13-16.
[2]- علی صاحبی، تقویت اعتماد به نفس زمینة شکوفایی شخصیت، ص3.
[3]– L.Reece, .Barry.
[4]– Brandt, R.
[5]- سیدحسن اسلامی، اعتماد به نفس، ص26-28.
[1]- Oxford Advanced Lerner’s Dictionary, MODEL.
[2]- Ibid, PATTERN.
[3]- Kuhn, T.S.
[4]- تامس کوهن، ساختار انقلابهای علمی، ص 25-28؛ 37؛ 86 ؛ 102-103.
[5]- غلامعباس توسلی، نظریههای جامعه شناسی، ص 146-147.
[6]- Sutherland, Stuart, the Macmillan dictionary of psychology, MODEL, p.263.
[7]- چاوا فرانکفورد و دیگران، روشهای پژوهش در علوم اجتماعی، ص 65-71.
[8]- باقر ساروخانی، روشهای تحقیق در علوم اجتماعی، ص450-460.
[9]- محمدرضا حمیدیزاده، روششناسی مدلسازی در اقتصاد مدیریت، ص 49و68.
[10]– Modeling Principle.
[11]- محمدصادق شجاعی، درآمدی بر روانشناسی تنظیم رفتار، ص 191-194.

پایان نامه ارشد: بررسی رابطه بین رابطه ویژگیهای شخصیت و خودپنداره با کیفیت زندگی دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی
جمعه 99/10/26
آنچه بیش از همه در نظریات روان شناسان در مباحث شخصیت مورد توجه قرارگرفته است تفاوتهای فردی است. یعنی ویژگیهایی که یک فرد را از فرد دیگر متمایز میکند هر انسان آمیزهای از سه ویژگی نوعی- فرهنگی- فردی را تشکیل میدهد. آلپورت[1] (1961) معتقد است شخصیت سازمان پویایی از سیستمهای روانتنی فرد است که رفتار و افکار خاص را تعیین میکند. ابعاد پنجگانه شخصیت شامل: روان رنجورخویی، برونگرایی، پذیرابودن، سازگاری، مسئولیتپذیری (جان[2]، 1990به نقل از پروین) میباشد. متغیر دیگر پژوهش حاضر خودپنداره است که تصویر روانی هر فرد و شامل تمام ادراکات فرد (ظواهر و ارزش و عقاید) است. که بر رفتار فرد تأثیر داشته و به زمانی که فرد از کلمه «من» استفاده میکند اشاره دارد (تنر[3]، 2000). به عبارت دیگر، خود پنداره دیدگاه کلی فرد نسبت به خود است و در برگیرنده همه نقاط مثبت و ضعف فرد است (مشرف[4] و همکاران، 2007). همچنین متغیر دیگر که رابطه ویژگیهای شخصیت و خودپنداره با آن سنجیده میشوند کیفیت زندگی است که ساواتزکی (2002) نیز درباره آن بیان میکند اصطلاح کیفیت زندگی اشاره به یک سازه چند بعدی میکند که در برگیرنده ی چشمانداز فرد از کیفیت کلی زندگی خود و سنجش آنها از مؤلفههای خاص کیفیت زندگی مثل : فیزیکی، روانشناختی و بهزیستی اجتماعی است. کیفیت زندگی برداشت و پنداری است که افراد از موقعیت شان در زندگی، در زمینه فرهنگی و ارزشهایی که به آن معتقدند، دارند و به اهداف، انتظارات، استانداردها و علایقشان وابسته است (فشارکی، میر، صفوی و فرهادی، 1390). سه بعد اساسی کیفیت زندگی مرتبط با سلامت شامل ابعاد فیزیکی، روانی و اجتماعی هستند که هر یک از آنها به زیر مجموعههای دیگر تقسیم میشوند. بعد فیزیکی به دریافت بیمار از تواناییهایش در انجام فعالیتها و وظایف روزانه که نیاز به صرف انرژی دارد اشاره میکند. بُعد روحی، جنبههای روحی و احساس سلامت روحی مانند افسردگی، ترس، عصبانیت، خوشحالی و آرامش را در بر میگیرد. بعد اجتماعی به تواناییهای فرد در برقراری با اعضای خانواده، همسایگان و همکاران و سایر گروههای اجتماعی مربوط میشود (فیضی، قاضی، دولتشاهی و نادیا حتمی، 1385).
خویشتن پنداری عبارت است از تصور و پنداری که فرد درباره کل وجود خود دارد. این تصور و پندار تمام ابعاد جسمانی، ذهنی، اجتماعی، عاطفی و اخلاقی را در بر میگیرد. تصور انسان در هر یک از زمینههای فوق، رفتار معین و مشخص را موجب میگردد. خویشتن پنداری حاصل تعامل عوامل متعددی از جمله نظر والدین، نظر دوستان و نظر معلمان میباشد و دید فرد را نسبت به جوانب خویش از جمله نگرشها، ارزشها، اهداف، تصورات جسمانی، ارزش شخصی و تواناییها را شامل میشود (شفیعآبادی، 1384).
به طور کلی، با توجه به مطالب با پژوهنده در پژوهش حاضر در نظر دارد ارتباط ویژگیهای شخصیت (مدل پنج عاملی) و خودپنداره با کیفیت زندگی در دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه در سال 94 – 1393 مورد بررسی قرار دهد.
2-1- بیان مسأله
در طی دو دهه گذشته کیفیت زندگی[1] که مفهومی چند بعدی است یکی از مهم ترین موضوعات تحقیقات بالینی بوده است. سازمان جهانی بهداشت آن را چنین تعریف می کند « درک فرد از وضعیت زندگی اش با توجه به فرهنگ و نظام ارزشی و ارتباط آن با اهداف، انتظارات، علایق، استانداردها و تجربیات زندگی» ، این مفهوم تعریف وسیعی دارد که بر وضعیت سلامت فیزیکی، وضعیت روانی، استقلال، ارتباطات اجتماعی و عقاید شخصی فرد تاثیرگذار است (کادنا و همکاران[2]، 2003). کینگ و هیندس ( به نقل از میرشمسی) نیز کیفیت زندگی را به معنای چگونگی زندگی می دانند که در برگیرنده تفاوت های انحصاری افراد است و می تواند افراد را از یکدیگر متمایز سازد (میرشمسی، 2009).
کیفیت زندگی هم عینی و هم ذهنی است. هر محور شامل هفت بعد بهزیستی مادی، سلامت، بهره وری، صمیمیت، بهزیستی هیجانی و اشتراکی است. ابعاد عینی در برگیرنده ی اندازه های مرتبط به بهزیستی ذهنی به لحاظ فرهنگی و ابعاد ذهنی در برگیرنده ی بعد رضایت با
اهمیت دادن به فرد است (کوسینس و هانس، 2001؛ ماهر، 1999). کمپل، کانورس و راجرز[3] (1979) ابعاد زندکی را حوزه هایی از تجربه می دانند که برای همه یا بیشتر افراد مهم هستند و تا اندازه ای به تجربه کیفیت کلی زندگی کمک می کنند. آنها همچنین بیان می کنند ابعاد زندگی همانند ابعاد فیزیکی، روانشناختی و اجتماعی زندگی می تواند بر حسب میزان رضایت فرد به کیفیت کلی زندگی کمک می کنند، ارزشیابی شوند ( به نقل ار ساواتزکی، 2007). فالو[4](1990) نیز چهار بعد اساسی کیفیت زندگی را به عنوان روانشناختی (خلق و خو، استرس هیجانی، سازگاری با بیماری)، اجتماعی (روابط، فعالیت اجتماعی – تفریحی)، شغلی(کار بدون مزد و با مزد) و فیزیکی (پویایی ، درد، خواب و اشتها) بیان می کنند ( به نقل از اوگدان[5]، 2004). کیفیت زندگی افراد تحت تاثیر عوامل متعددی قرار دارد که از جمله آنها می توان به شخصیت افراد اشاره کرد.
شخصیت هر فرد اصلی ترین بعد و ساختار روان شناختی اوست؛ که به شکل گیری سبک زندگی وی کمک می کند. در دهه های اخیر، عده ای با طرح صفاتی، برای شخصیت و استفاده از روش های آماری پیچیده نظیر تحلیل عوامل، توانستند جایگاه مناسبی را در بین متخصصان برای خود باز کنند( امرایی و همکاران،2011). یکی از کارآمد ترین و جامع ترین نظریه های مطرح شده در باب شخصیت، نظریه پنج عاملی کاستا و مک کری است. براساس این دیدگاه شخصیت ساختاری دارای سلسله مراتبی با 5 بعد اصلی در بالاترین مرتبه و قابل فروکاهی به اجزا یا صفات رده پایین تر است . پنج عامل اصلی شخصیت شامل روان نژندگرایی[6] ، برون گرایی[7] ، تجربه پذیری[8]، دلپذیر بودن[9] و وجدان گرایی[10] هستند. روان نژندگرایی به تمایل برای تجربه اضطراب، تنش، خودخوری، خصومت، تکانشوری، کمرویی، تفکر غیر منطقی ، اقسردگی و عزت نفس پایین اطلاق می شود. برونگرایی تمایل به مثبت بودن، قاطعیت، تحرک، مهربانی و اجتماعی بودن است. تجربه پذیری عبارت از تمایل به کنجکاوی، هنر نمایی، خردورزی، انعطاف پذیری، روشنفکری و نوآوری می باشد. دلپذیر بودن به تمایل برای بازگشت، مهربانی، سخاوتمندی، اعتماد ورزی، همدلی، فرمانبرداری و وفاداری اطلاق می شود. وجدان گرایی نیز عبارت از تمایل به سازمان دهی، کارآمدی، قابلیت اعتماد، خویشتن داری، پیشرفت گرایی، منطق گرایی و تعمق است(کوروتکو و هانا[11]،2004؛ مک کری و کاستا[12]،2003).
مفهوم شخصیت از دیدگاه های مختلفی مورد بررسی قرار گرفته و هر یک از این دیدگاه ها با توجه به فلسفه وجودی و اصول زیر بنایی خود به تعریف شخصیت پرداخته اند. تعریف آلپورت[13] از شخصیت نتیجه بررسی و تجزیه و تحلیل حداقل 50 نوع تعریف شخصیت است. آلپورت شخصیت را چنین تعریف می کند: « شخصیت، سازمان پویایی است که در درون فرد قرار گرفته و شامل سیستم های جسمانی و روانی است که تعیین کننده سازگاری های بی همتای فرد با محیط خود است» (آلپورت،1937، به نقل از کوپر و پروین[14]،1998). مک کری و کاستا [15] (2003) بر این باورند که شخصیت از یک منبع درونی منشا می گیرد. با این دید، صفات شخصیت بیشتر متاثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربه های زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط، این تمایلات در طول زندگی فرد، هم بر خودپنداره و هم بر ویژگی ها ی مربوط به سازگاری( نگرش ها ، اهداف شخصی، باورهای خودکارآمدی و…) تاثیر می گذارد. یک سنخ شناسی معروف از صفات شخصیت مدل پنج عامل، گلدبرگ[16] (1992) است. این عومل روان رنجورخویی، برون گرایی، گشودگی، سازگاری و وظیفه شناسی هستند. تحقیقات نشان داده است که برون گرایی و روان رنجورخویی معنادارترین رابطه را با بهزیستی ذهنی دارد. برون گرایی و بهزیستی ذهنی رابطه مثبت و روان رنجورخویی و بهزیستی رابطه منفی دارند(کوسینس و هانس، 2001، به نقل از مک کرا و کاستا،2003 ).
همچنین متغیر دیگری که بر کیفیت زندگی افراد تاثیرگذاراست خودپنداره[17] می باشد که خودپنداره یک رشته صفات و توانایی ها ، نگرش ها و ارزش هایی است که فرد معتقد است او را توصیف کند (محمدی،2008). خودپنداره را می توان درك فرد از خودش دانست كه در نتیجه تجربیات فرد با محیط و رابطه او با دیگران شكل می گیرد(رین و کانینگام[18]،2008) . همچنین خودپنداره فرد ممکن است از خیلی ضعیف یا منفی تا خیلی قوی یا مثبت تغییر یابد، افرادی كه خود پنداره مثبت دارند احساس كفایت كرده و در انطباق وسازگاری با دنیای پیرامون خویش توانا تر بوده اند (کاروین[19]،2000).
خودپنداره برای متخصصان بهداشت روان اهمیت خاصی دارد ، زیرا پندار فرد از شخصیت خود تا اندازه ای زیاد تصور او را راجع به محیط اش تعیین می كند. اگر تصور از خود مثبت و نسبتاً متعادل باشد، شخص دارای سلامت روانی است و اگر به عكس، خود پنداره شخص منفی و نا متعادل باشد، او از لحاظ روانی ناسالم شناخته می شود(حسینیا[20]،2001). خودپنداره ماهیتی روان شناختی دارد و شامل احساس ها، ارزیابی ها، نگرش ها و همچنین توصیف های افراد از خود است. خودپنداره از یکسو به لحاظ بیرونی با خصائص شخصیتی و رفتاری افراد و از سوی دیگر به لحاظ درونی ازطریق چگونگی احساس افراد از خود و جهان اطرافشان و در ارتباط با دیگران مشخص می شود (رین و کانینگام، 2008).
تعدادی از محققان دیگر نیز رابطه بین برون گرایی و روان رنجورخویی و کیفیت زندگی را مطالعه کرده اند. در دو مطالعه توسط موریسون [21] (1997) رابطه بین کیفیت زندگی با برون گرایی مثبت و معنادار و با روان رنجورخویی منفی و معنادار بود(به نقل از گیبونس، کریت کریستوف، باربر، استیرمن، گالوپ، گلدشتین، تمز و رینگزکورت[22]،2009 ). نتایج مطالعه ی دی نوه و کوپر[23] (1988) نشان داد که برون گرایی با عواطف مثبت و نوروزگرایی با عواطف منفی رابطه دارند، در حالیکه گشودگی هم با عواطف مثبت هم با عواطف منفی به طور مثبتی رابطه داشت. وظیفه شناسی و وجدان هم به عنوان عواملی هستند که بهزیستی فرد را پیش بینی می کنند و با رضایت از زندگی و شادکامی رابطه دارند. کیندرمن ، هویجنن، گوسنز، روئه لوفز، وربینت و لاین [24](2011) بیان می کنند که رفتارهای اجتنابی پیش بینی کننده سطح بالاتر ناتوانی و سطح پایین کیفیت زندگی هستند. با توجه به مطالب عنوان شده در زمینه ویژگی های شخصیت، خودپنداره و کیفیت زندگی، بنابراین پژوهش حاضر با هدف تعیین رابطه بین ویژگی های شخصیت ( مدل پنج عانلی) و خودپنداره باکیفیت زندگی در بین دانشجویان انجام شد.
کیفیت زندگی افراد تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارد که از جمله آنها میتوان به شخصیت افراد اشاره کرد. شخصیت هر فرد اصلیترین بعد و ساختار روانشناختی اوست؛ که به شکلگیری سبک زندگی وی کمک میکند. در دهههای اخیر، عدهای با طرح صفاتی، برای شخصیت و استفاده از روشهای آماری پیچیده نظیر تحلیل عوامل، توانستند جایگاه مناسبی را در بین متخصصان برای خود باز کنند (امرایی و همکاران، 2011). پژوهشهای هایس[25] و جوزف[26]، ویدیگر[27] و سدلینز[28] در زمینه بررسی عوامل تأثیرگذار در سلامت افراد نشان داد که شخصیت افراد میتواند مهمترین عامل تأثیرگذار در سازگاری، سلامتی و کیفیت زندگی آنان به شمار آید و در ایجاد، کاهش یا از میان بردن علائم اختلالات روانی نقش مهمی را ایفا کند (هایس و جوزف، 2003؛ ویدیگر، 2005؛ ویدیگر و سدلینز، 2002).همچنین متغیر دیگری که بر کیفیت زندگی افراد تأثیرگذار است خودپنداره[29] میباشد که خودپنداره یک رشته صفات و تواناییها ، نگرشها و ارزشهایی است که فرد معتقد است او را توصیف کند (محمدی، 2008). خودپنداره را میتوان درك فرد از خودش دانست كه در نتیجه تجربیات فرد با محیط و رابطه او با دیگران شكل میگیرد (رین و کانینگام[30]، 2008). خودپنداره ماهیتی روانشناختی دارد و شامل احساسها، ارزیابیها، نگرشها و همچنین توصیفهای افراد از خود است. خودپنداره از یکسو به لحاظ بیرونی با خصائص شخصیتی و رفتاری افراد و از سوی دیگر به لحاظ درونی از طریق چگونگی احساس افراد از خود و جهان اطرافشان و در ارتباط با دیگران مشخص میشود (رین و کانینگام، 2008).
با توجه به مطالب عنوان شده در زمینه ویژگیهای شخصیت، خودپنداره و کیفیت زندگی، بنابراین پژوهش حاضر با هدف تعیین رابطه بین ویژگیهای شخصیت (مدل پنج عاملی) و خودپنداره باکیفیت زندگی در بین دانشجویان انجام شد.
[1] .quality of life
[2] . Cadena JM & et all
[3] . Campbel, Convers & Rogers
[4] . Faloo
[5] . Ogdan
[6] . Neuroticism
[7] . Extraversion
[8] . Openness
[9] . Agreeableness
[10] . Conscientiousness
[11] . Korotkov D, Hanna E.
[12] . McCrae RR, Costa PT
[13] . Alport
[14] . Cooper & Pervin
[15] . McCra & Costa
[16] . Goldberg
[17] . self-concept
[18] . Rinn AN, Cunningham LG
[19] . Carven R.
[20] . Hoseinia A.
[21] . Morrison
[22] . Gibbons, Crits-Christoph, Barber, Stirman, Gallop, Goldstein, Temes& Ring-Kurtz
[23] . DeNeve & cooper
[24] . Kinderman, Huijnen, Goossens, Roelofs,Verbunt &Vlaeyen
[25] Hayes
[26] Joseph
[27] Widiger
[28] Seidlits
[29] self-concept
[30] Rinn & Cunningham
[1] Alport
[2] John
[3] Tanner
[4] Mosharraf R & et all