تحلیل فلسفی آیات خیر وشر در قرآن کریم- قسمت ۷

در مواردی افراد چیزهائی را که دارای خیر بودند، گمان میکردند که آنها دارای خیر نیستند در حالی که اسلام این فکر آنها را نیز انکار کرد، مانند:
* پندار فقدان خیر در دین اسلام از سوی کفّار:
در ابتدای ظهور اسلام، افراد فقیر و بادیه نشین و کسانی که از رتبه اجتماعی پایینی برخوردار بودند، به دین اسلام استقبال نشان میدانند و مسلمان میشدند، امّا کفّار قریش که مردانی ثروتمند و شهرنشین بودند، میگفتند که: اگر اسلام چیز خوبی بود این بی سرو پاها بر ما سبقت نمیگرفتند.
«وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ …»[۲۲۷]؛ و کسانی که کافر شدند، به آنها که ایمان آوردهاند، گفتند: اگر این دین خوب بود، بر ما بدان پیشی نمیگرفتند غافل از اینکه عیب در خود آنها بوده است، نه در آئین اسلام، آنها نخواستند به وسیله قرآن، هدایت شوند نه اینکه هدایت قرآن کمبودی داشت. اگر خود برتربینی و خودمحوری، اجازه تحقیق حق به آنها میداد، و همانند تهیدستان پاکدل، حقجو و حق طلب بودند، آنها نیز به سرعت جذب دین اسلام میشدند.
* پندار فقدان خیر محرومان و مستضعفان جامعه از سوی اشراف قوم نوح:
« … لا أقول لِلَّذین تزدری أعینکم لن یؤتیهُمُ الله خیراً …» ؛ نمیگویم کسانی که در نظر شما خوار میآیند، خداوند خیری به آنها نخواهد داد.
چه جهل و نادانی بالاتر از اینکه ثروتمندان مقیاس فضیلت را گم کنند و آن را در ثروت، مال و مقامهای ظاهری بدانند و خیر را اینها بدانند ولی حضرت نوح به افرادی که این دیدگاه را داشتند فرمود: من هرگز نمیتوانم درباره این افرادی که در چشم شما حقیرند مانند شما بگویم که خداوند هیچ خیر و پاداش نیکی به آنها نخواهد داد.
جمع بندی
در این فصل خیر از نگاه قرآن و فلاسفه اسلامی ذکر شد. ابتدا به واژه شناسی خیر در قرآن پرداختیم و واژههایی را که بر معنی و مفهوم خیر دلالت میکردند، ذکر کردیم. بعد از بیان واژه شناسی، مصادیقی را که قرآن به خیر بودن آنها تصریح کرده، ذکر کردیم. در تحلیل فلسفی خیر، معنای خیررا از نگاه فلاسفه اسلامی بیان کردیم ؛ آنها وجود را مساوی خیر میدانند، به این صورت که خیر چیزی است که اشیاء به آن مشتاقند و چیزی را که همه اشیاء به آن اشتیاق دارند وجود یا کمالات وجود است و چیزی از اشیاء به عدم مشتاق نیست و عدم، مطلوب واقع نمیشود. مصادیق خیررا از نگاه فلاسفه تحلیل کردیم، به این بیان که هر چه قدر وجود تمامتر و کاملتر باشد خیریّت آن عالیتر و بیشتر است و وجودی که نور محض و فوق تمام است و همه اشیاء وجودشان از ناحیه اوست، خیر محض است و هر چه وجودات، وجودشان به مبدأ قیوم نزدیکتر باشد، خیریّتشان بیشتر است تا میرسد به عالم مادّه؛ عالمی که عالم حرکات و تصادمات است و به خاطر همین حرکات و تصادمات، تضاد به وجود میآید و به خاطر تضاد، دستخوش شر و بدی میشوند، با این حال آفرینش این قسم هم بر خدا واجب است؛ چون در ترک آفرینشِ عالم مادی که دارای خیر فراوان است به سبب شر قلیل، خیر بسیار و فراوان تعطیل میشود.
بعد از ذکر مصادیق به بیان ملاک تشخیص خیر و شر پرداختیم و نظر قرآن را در حدّ وسع با بهره گرفتن از کتب تفسیر، مخصوصاً تفسیر المیزان بیان کردیم به این صورت که خداوند در درون انسانها فطرتی پاک قرار داده که قابلیّت تشخیص خوبی ها و بدیها را دارد. همچنین خداوند عقل را در وجود انسان قرار دارد؛ عقلی که با آن خیر و شرّ را تشخیص میدهد و حجّتی است بر انسان که در روز قیامت به واسطه آن یا مثاب است و یا معاقب. این دو (عقل و فطرت) حجّت خدا از درون میباشند، امّا چونکه ممکن است فطرت پاک از راه خود منحرف شود و عقل هم به وسیله هوا و هوس از تشخیص خیر و شرّ واقعی دور بماند، خداوند وحی الهی را به واسطه پیامبرانش برای انسان فرستاده تا خیر و شرّ خود را در دنیا و آخرت تشخیص دهد.

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت ۴۰y.ir مراجعه نمایید.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

فصل سوم

 

تحلیل فلسفی آیات شرّ در قرآن کریم

 

۳ـ۱٫ واژه شناسی شرّ در قرآن

بعضی کلمات در قرآن مورد استفاده واقع شده که مرادف معنای شرّ میباشد یا بار معنائی شر را حمل میکند. این کلمات عبارتند از:

۳ـ۱ـ۱٫ سوء

راغب اصفهانی در کتاب مفردات در مورد این کلمه میفرماید:
«السوء کل ما یغمّ الانسان من الأمور الدنیویه و الأخرویه و من الأحوال النفسیه و البدنیّه و الخارجیه، من فوات المال و جاه و فقد حمیم، و قوله: «بَیضاء مِن غَیرِ سوءٍ»[۲۲۸] أی من غیر آفه بها و فسرّ بالبرص و ذلک بعض الآفات التی تعرض للید، و السیئه: الفعل القبیحه و هی ضدّ الحسنه»[۲۲۹]
سوء به هر چیزی گفته میشود که انسان را غمگین و ناراحت سازد، از امور دنیایی میخواهد باشد یا اخروی، و همچنین فرقی نمیکند که از احوال نفس یا بدن یا اشیای خارجی باشد، مانند: از دست دادن مال یا جان یا دوستی صمیمی و قول خداوند که میفرماید: دستانی که سفید و بی گزند باشد، یعنی بدون اینکه آسیب و آفتی در دستها باشد، دستها سفید میباشند و منظور از آن برش باشد؛ که برش یکی از آفات دست میباشد که بر آن عارض میشود. و سیئه یعنی فعل قبیح و ضدّ حسنه است.
«أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه هو ما یقابل الحسن، و هو ما یکون غیر مستحسن فی ذاته، سواء کان فی عمل أو موضوع أو حکم أو أمر قلبیّ أو معنوی أو غیرها»[۲۳۰]
أصل واحد در این کلمه به آن چیزی گفته میشود که در مقابل حسن است و در ذات خودش مورد حسن و نیکوئی قرار نمیگیرد، خواه این أصل در عملی باشد یا موضوع خارجی یا حکمی یا یک أمر قلبی یا معنوی و یا غیر اینها.
مادّه «سوء» ۱۶۷ بار در قرآن کریم آمده است و کلمه سوء به معنای هر چیزی است که انسان از آن نفرت دارد و آن را یا به حسب طبعش یا عقلش و یا شرع بد میداند.

۳ـ۱ـ۲٫ ضرّ

علّامه مصطفوی درباره این کلمه میفرماید:
«أن الأصل الواحد فی المادّه: هو ما یقابل النفع، فالنفع هو الخیر العارض یتحصّل للإنسان، و الضرّ هو الشرّ المتوجّه للشیء یوجب نقصاناً فیه أو فی متعلّقاته»[۲۳۱]
أصل واحد در این مادّه به آن چیزی گفته میشود که مقابل نفع است، پس نفع خیر عارضی است که برای انسان حاصل میشود. و ضرّ به شرّی گفته میشود که متوجّه شیئی باشد که موجب نقصان در آن یا نقصان در متعلّقاتش میشود.
مانند حصول نقصان در اعتقادات یا بدن یا مال یا غیر اینها. مانند آیه: «وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ»[۲۳۲]؛ چیزی از آنها میآموختند که برای آنها سودی نداشت و به آنها ضرر میزد.
علم اگر موجب هدایت به خیر و صلاح و تکامل نفس نشود، ضرر است و موجب فساد و گمراهی. این مادّه ۷۴ بار در قرآن ذکر شده است و به فتح و ضمّ «ضاد» هر دو آمده است.
راغب در مورد این واژه میگوید:
«الضُرُّ: سوء الحال، إمّا فی نفسه لقلّه العلم و الفضل و العفّه و امّا فی بدنه لعدم جارحه و نقص و امّا فی حاله ظاهره من قلّه مال و جاه»[۲۳۳] ؛ ضر به معنای بد حالی است، اعمّ از آنکه در نفس باشد، مثل فقد علم و عفّه، یا در بدن، مثل نقص عضو، یا در حالت ظاهری، مثل کمی مال و جاه.

۳ـ۱ـ۳٫ فساد

«الفساد: خروج الشیء عن الإعتدال قلیلاً کان الخروج عنه أو کثیراً و یضادّه الصلاح»[۲۳۴]؛
فساد یعنی خارج شدن شیء از اعتدال، خواه کم باشد یا زیاد و فساد ضدّ صلاح است.
«أن الأصل الواحد فی المادّه هو ما یقابل الصلاح و یحصل الفساد بحصول اختلال فی نظم الشیء و اعتداله و الفساد إمّا فی الوجود الخارجی، کما فی قوله: «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ … »[۲۳۵] و إما فی الأعمال، کما فی قوله: «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء …»[۲۳۶] [۲۳۷] ؛ أصل واحد در این مادّه آن چیزی است که مقابل فساد است و فساد با وجود آمدن اختلال در نظم و اعتدال چیزی به وجود میآید و فساد یا در موجودات خارجی است، مانند قول خداوند که میفرماید: و اگر حق از هوسهای آنها پیروی میکرد، قطعا آسمانها و زمین و هر که در آنهاست تباه میشد. و یا فساد در أعمال و رفتار به وجود میآید، مانند قول خداوند که میفرماید: و گفتند آیا کسی را در آن قرار میدهی که در آن فساد کند و خونها بریزد.
مادّه «فسد»، ۵۰ بار در قرآن تکرار شده است.

۳ـ۱ـ۴٫ منکر

راغب در مورد این واژه میفرماید:
«المنکر:کلّ فعل تحکم العقول الصحیحه بقبحه أو تتوقّف فی استقباحه و استحسانه، فتحکم بقبحه الشریعه»[۲۳۸]
منکر به هر فعلی گفته میشود که عقول صحیحه حکم به قبیح بودن آن می کند، یا در زشت شمردن یا نیکو شمردن آن عقل توقف میکند، امّا شرع حکم به قبح بودن آن میکند.
«أن الأصل الواحد فی المادّه: هو ما یقابل العرفان، و هو ما لا یعترف العقل السالم بحسنه، بل یحکم بقبحه»[۲۳۹]
أصل واحد در مادّه این کلمه آن چیزی است که مقابل عرفان میباشد و آن چیزی است که عقل سالم به حسن آن اعتراف ندارد، بلکه حکم به قبیح بودن آن میکند.
هر چیزی که عقل یا شرع به قبح و زشت بودن آن حکم کند، فطرت خدا جوی و وجدان بیدار از آن دوری میکند و به آن میلی ندارد.

۳ـ۱ـ۵٫ قبیح

«القبیح ما ینبوعنه البصر من الأعیان، و ما تنبوعنه النّفس من الأعمال و الأحوال»[۲۴۰] ؛
قبیح در اعیان آن است که چشم دیدن آن را ناپسند دارد و قبیح از اعمال و احوال آن است که نفس آن را ناپسند داند.
«و هو خلاف حسن و قبحه الله یقبحه: نحّاه عن الخیر»[۲۴۱]؛ قبیح خلاف حسن است و قَبّحه الله یعنی خداوند او را از خیر دور کرد.
«أن الأصل الواحد فی المادّه هو ما یخرج عن الإعتدال کما انّ الحسن ما یکون اعتدال بین أجزائه و أعضائه»[۲۴۲]؛ اصل واحد در مادّه این کلمه یعنی خروج از اعتدال همچنانکه حسن به چیزی اطلاق میشود که بین أجزا و أعضایش إعتدال باشد.
«وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَهً وَیَوْمَ الْقِیَامَهِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِینَ»[۲۴۳] ؛ و در این دنیا لعنتی بدرقه آنان کردیم و روز قیامت نیز ایشان از زشت رویانند.
از آنجا که پیشوایان کفر در روز قیامت به نصرت هیچ کافری نمیرسند، ناگزیر حالتی خواهند داشت که دلهای أهل محشر از آنها متنفّر و منزجر خواهد بود و مردم از ایشان خواهند گریخت و أحدی نزدیک ایشان نمیشود.[۲۴۴]

۳ـ۱ـ۶٫ إثم

«الأثم و الأثام: اسم للأفعال المبطئه عن الثواب»[۲۴۵] ؛ إثم و أثام إسم است برای أفعالی که سبب تأخیر ثواب است.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.