پایان نامه خانم زابلی ویرایش شده اصلی- قسمت ۱۴
سنایی کلام انبیا را رمزآلود توصیف میکند که میان پیامبر و خدا است در حالی که سخن شاعران هیچ منبع الهی ندارد و تنها حدیث نفس است و مغازله وعشوههای مجازی میان عاشق و معشوق :
رمـز بی غمزست تاویلات نطـق انبیا غمز بی رمزست تخییلات شعر و شاعــــری
( همان : ۳۱۹۰)
انوری، با بازی حروف و جابجایی حرف «ر» در شرع و «ع» شعرکه با جابجایی هر کدام شعر به شرع و شرع به شعر تبدیل میشود، باور خود را در ضمن این کار نشان میدهد و معتقد است که شعر و شاعری باعث جدایی شاعر از شرع و گمراهی او میگردد:
توراء شرع به آخر همی بری و خطاست چو عین شعر به آخر بری بیاموزی
( انوری، ۱۳۷۶ : ۶۴۷)
امیر خسرو دهلوی بر این باور است که هنر شعر و شاعری مانند سایر مشاغل چون حلّاجی، درزیگری وکوزهگری، شغلی معمولی است که هرکس در اثر ممارست میتواند به آن دست پیدا کند وکاری شاق و غیر ممکن نیست و هیچ تفضّلی بر سایر مشاغل ندارد. در حالی که سخن شرع آیات و رموز قرآن، کلام خداوند است و هیچ نسبتی با کلام شاعران ندارد و از نظر مضمون و محتوی و همین طور زیبایی شناختی فنّ سخن، قابل قیاس با هم نیستند:
دین مفخر تـوست و ادب و خط و دبیری پیشه است چو حلاجی و درزی و کلالی
شعر و ادب و نحو خس و سنگ و سفالند وآیات قـــــرآن زرو عقیق است و لالی
(امیرخسرودهلوی، ۱۳۸۷ : ۴۲۶ )
امیر خسرو نیز مانند عطّار، خود را شاعر نمیداند واعلام میکند که او نه بر طریق شاعران که بر طریق و راه پیامبر است. سخن او این معنی را ایفاد میکند که گویا راه شاعران و راه پیامبراز هم جداست و او از همین اوّل حساب کار خود را از آنان جدا میکند و با اقراری زبانی اعلام میکند که شاعر نیستم تا مبادا به عقوبتی که برای شاعران تدارک دیده شده است، گرفتار آید:
مر مرا بر راه پیغمبر شناس شاعرم مشناس اگرچه شاعرم
( همان: ۲۱۵)
امیر خسرو چون آونگی میان دنیای شعر و شاعری و هراس دایمی از کاری که میکند در حرکت است. نه میتواند دل از رؤیای شیرین شعرو شاعری ببِّرد و نه میتواند این نکته را فراموش کند که این کار او با شرع و راه پیامبر جداست و ممکن است از رهگذر شاعری، آگاهانه به جهنّم درآید:
خداوندی کـــه ما را کار بــا اوست بهـــــر نیک و بدم گفتار با اوست
بـــــود واجب، کـازین نقش تباهم بگرداند، به محشر، روسیاهـــــــم
برد در دوزخــــــــم با آتشین بند گلو بسته دروغیــــن دفتـری چند!
دریغـــــــا! رهبر داننـده در پیش دل من هم بران گمــراهی خویش!
چو من خود را زره یکســو فگندم گنه بر دامن رهبر چــــــه بندم؟!
( همان: ۲۱۵)
امیرخسرو دهلوی در خاتمه کتاب مجنون و لیلی، یادآوری میکند که گرچه شعر طریقی مقبول و ستوده در آیین دین نیست و قوانین شرعی به نظر تحسین به آن نگاه نمیکنند، امّا امّیدوار است که خداوند به نوعی دیگر به این اثر بنگرد:
شعر، ار چه صلاح کار دین نیست بر وی، ز شریعت آفــــرین نیست
این نامــــــه، سـزای آفرین باد! انشاء الله کــــــــه همچنین باد!
( همان: ۵۲۰)
سعدی، نیز مانند امیر خسرو این هول و هراس را در جان خود دارد، او ضمن ستایش و حمد خداوند در شعر، اظهار میدارد که این کار او در حقیقت عذر بدتر از گناه است. زیرا شعر و شاعری امری تأیید شده نیست در حالی که او در این قالب به نیایش میپردازد. او نیز شعر را از مقوله سحر با در نظرداشتن آن چه که میان حضرت عیسی و جادوگران گذشت، ذکر میکند و معتقد است، کسی تا ابد نخواهد توانست به این رقابت، میان قرآن مجید و شاعران به پیروزی نایل آید، همان طور که سحر ساحران در برابر عصای حضرت موسی کاری از پیش نبرد. علاوه بر این در آیهی شریفهی سوره انبیا دشمنان قبل از شاعر بودن، نسبت «مفتری بودن» را به پیامبردادهاند که همان کذب است. سعدی در این رویارویی میگوید:
شعر آورم به حضرت عالیت زینهار با وحی آسمان چه زند سحر مفتری؟
( سعدی، ۱۳۸۷ : ۶۴۳ )
عطّار، شناخت معارف اسلامی و پیبردن به راه و رمز عشق خود را مدیون پیامبر اکرم (ص) میداند و حضرت را «رهبر» خطاب میکند و ضمن اظهار ندامت از این که او شعر میسراید، اظهار امیدواری میکند که حضرت او را در خیل شعرا نداند و از این گناه او بگذرد:
رســــــولا رهبر عطّار از تست زسرّ عشق بـــرخـوردار از تست
ز تو دارد گهرهـــــــای معانی به جز تو کس ندارد وین تو دانی
یقین کز شاعـــرانم نشمری تو بچشم شاعـــــــرانم ننگری تو
( عطار، ۱۳۸۶ : ۱۹۰)
عطّار شعر را چون حجاب و حایلی میداند که پرداختن به آن باعث دور افتادن شاعر از حقیقت الهی میشود و استغراق در آن، انسان را از ذکر و تسبیح و تحلیل حضرت حق باز میدارد .
حجاب تــــــو ز شعر افتاد آغاز که مــانی تو بدین بت از خدا باز
بسی بت بود گوناگـون شکستم کنون در پیش شعرم بت پرستم
( همان: ۱۹۰)
او بر این باور است که تا کنون تلاشهای زیادی برای رهیدن و بریدن از بتهای چوبین نفس انجام داده است لیکن شعر چون بندی طلایی بر پای او مانده و او یارای رهایی از این بند گران را ندارد. او میان دنیای شعر و شاعری و عاقبت آن معلّق است. عطّار ذاتاً انسانی شاعر پا به جهان آفرینش نهاده است و نمیتواند بر خلاف سرشت و خمیره خود گام بردارد. از سوی دیگر حقیقت دین این کار را تأیید نمیکند و او که مردی دیندار است، از فرجام این کجروی در هراس دایمی است . لذا از «رهبر » میخواهد که او را در زمره شاعران به حساب نیاورد. عطّار از شعر و شاعری چون مانعی یاد میکند که باعث میشود او از یاد خداوند و حقیقت دین غافل بماند و
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir |
نتواند چنان که بایسته دین است از در طاعت درآید. بر این منوال او شعر گفتن را کاری عبث و بیحاصل میداند که نه تنها راهی به فرجام رهایی برد که باعث میشود در شرّی که توأم با عذاب است، گرفتار شود:
گر دمــــــی بر راه او در کـــارمی کی چنیـن مستغرق اشــــــعارمی
گر مرا در راه او بـــــــودی مقـام شین شعــرم شین شرگشتی مدام
شعر گفتن حجت بـی حاصــلیست خویشتن را دید کردن جـاهلیست
( همان: ۲۱۳)
انوری درملامت نفس خود به دنیای شعر و شاعری به عنوان مشغولیتی که او را از آخرت ودستیابی به فلاح و رستگاری باز میدارد میتازد. او بر این باور است که سی سال از عمر خود را بیهوده و باطل به سرآورده و لاجرم از آن، در روز واپسین طرفی بر نخواهد بست:
کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت خـــدای بر همه کامیش داد پیروزی
کنون که روی نهد جمله درحقیقت شرع چه اعتقاد کـــــنی باز گیردش روزی
برو که عــــــاقل از این اختیار آن بیند که کشت تشنه نبیند ز ابــــر نوروزی
( انوری، ۱۳۷۶: ۶۴۷)
انوری از آن چه که در عالم شعر و شاعری بر او گذشته است، ظاهراً نادم و پشیمان است . او به یقین شعر و شاعری را در تقابل با حقیقت دین و شرع میبیند. شعر را عار میداند که در نهایت، راه به جهنّم میبرد در حالی که شرع چون مشعله ای فرا روی انسان، او را به سوی رهایی و رستگاری رهنمون میسازد:
ز شعر نفس تــو آن بارهـــای عـار کشی که چون هلال به طفلی درآیدش کوزی
ز شرع جان تو آن شعلــه های نـــور کشد کزو به هــر فلکی آفتـــابی افــــروزی
ولیک تا تــــو همان عــود وزن می سازی و لیک تا تـو همان عود بحر می سوزی
تو حرف شرع کی آری برون ز مخرج شعر تو علم آنت نباشـد کـزین در آن توزی
(همان: ۶۴۷)
انوری به صراحت شعر را بقایای وسواس شیطان میداند و آن را در تقابل قطعی با شرع و دستورهای دینی توصیف میکند و بر این باور است که شعر چیزی نیست جز اغوای شیطان که شاعر را میفریبد و به سوی گمراهی رهنمون میشود:
کسی را که نوباوه وحی دارد بقایای وسواس شیطان فرستم
(همان: ۶۴۷)
ناصر خسرو نیز به قیاس اقران، شعر و شاعری را در زمره اموردنیوی میداند که برای کسب ثروت و مکنت مناسب است. او براین باور است که منفعت انسان ( شاعر) در این نیست و راهی دیگر است که انسان را به رستگاری و رهایی و همین طور بی نیازی میرساند:
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نجفی زهرا در 1399/12/22 ساعت 01:38:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |