موضوع: "بدون موضوع"
مقالات و پایان نامه های دانشگاهی – بند دوم: بازداشت غیرقانونی یا خودسرانه و حق جبران خسارت – 3
سه شنبه 01/09/15
قانونی بودن بازداشت باید توسط دادگاه تعیین شود.در یک مورد که فاعل جرم، به دستور پلیس و تحت قانون بازداشت شد، قانونی بودن بازداشت توسط دادگاه مورد بررسی قرار نگرفت تا این که بعد از هفت روز دستور بازداشت تأیید شد.در نظر کمیته حقوق بشر این تأخیر بند (۴) ماده ۹ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی[۱۸] را نقض کرده بود زیرا شخص بازداشت شده باید مستحق انجام اقدامات و روند دادرسی در حضور دادگاه باشد، به این دلیل که دادگاه ممکن است بدون تأخیر تصمیم به قانونی بودن بازداشت گیرد و یا در صورتی که بازداشت غیرقانونی باشد، دستور آزادی شخص را دهد.[۱۹]
قابل توجه است که این تضمینات مهم قانونی در تمام موارد محرومیت از آزادی خواه موارد جنایی یا اداری، قابل اجرا هستند.[۲۰]
بند دوم: بازداشت غیرقانونی یا خودسرانه و حق جبران خسارت
دستگیری و بازداشت مجرم اگرچه یکی از معیارهای تحقق عدالت به حساب میآید اما گاهی این توقیف جنبه غیرقانونی مییابد.زمانی که مقامات دولتی بدون دلیل مناسب، صحیح و قانونی اشخاص را در بازداشت یا حبس قرار دهند، بازداشت خودسرانه[۲۱] تلقی میگردد.به طور وضوح زمانی که شخصی بدون حکم یا احضاریه دستگیر می شود و بدون حکم دادگاه در بازداشت نگه داشته می شود، این امر در واقع نقض حق آزادی از دستگیری و بازداشت خودسرانه است.[۲۲]
واژه خودسرانه باید به طور گسترده تفسیر شود که در واقع شامل عناصر بی عدالتی، عدم پیشبینی و عدم طی مراحل قانونی می شود.
کمیسیون بین آمریکایی سه نوع بازداشت را خودسرانه اعلام کردهاست:
الف) بازداشتی که دستور آن توسط قوه مجریه یا مقننه با کسب رضایت از نیروهای امنیتی صادر گردد.
ب) بازداشتی که قانون را نقض کند.
ج) بازداشتی که اگرچه منطبق با قانون صورت میگیرد اما این بازداشت در نتیجه سوء استفاده از قدرت
صورت گرفته باشد.[۲۳]
کمیته حقوق بشر سازمان ملل نیز با توجه به اصل قانونی بودن بیان میکند که “دستگیری و بازداشت باید بر اساس قانون محرز و مسلم باشد و اگر شخصی دستگیر یا بازداشت شود بر این اساس که قوانین داخلی محرز و مسلم نیستند، در واقع نقض قانون صورت گرفته است”.[۲۴] در پرونده ای شخصی بدون حکم دستگیر شده بود و صدور حکم بیش از سه روز طول کشید و این امر بر خلاف قانون داخلی بود زیرا حکم باید ظرف ۷۲ ساعت بعد از دستگیری صادر گردد، بنابرین کمیته اعلام کرد که در این مورد نقض بند (۱) ماده ۹ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی صورت گرفته است.[۲۵]
در موردی دیگر شخص قربانی تقریبا ۱۶ ماه به منظور مجبور کردنش برای افشای محل برادرش، بدون این که اتهام جزایی علیه او وجود داشته باشد در بازداشت نگه داشته شده بود.از این رو کمیته رأی داد که او بر خلاف ماده ۹ در معرض بازداشت و دستگیری خودسرانه قرار گرفته است.[۲۶]
همچنین بیان شده است که دیوان بینالمللی دادگستری در رأی خود در پرونده گروگان گیری در تهران افرادی را به طور غیرقانونی از حق آزادی شان محروم کرد و آن ها را در معرض فشار فیزیکی و شرایط سخت قرار داد که این امر بر خلاف اصول منشور ملل متحد بود و همچنین با اصول اساسی مطرح شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز ناسازگار بود.[۲۷]
به علاوه زمانی که ابتدا فرد به صورت قانونی بازداشت شده باشد اما بعد از صدور حکم آزادی اش که توسط مقام قضایی صادر شده وی هم چنان در بازداشت به سر برد، این بازداشت نیز خودسرانه است.[۲۸] ربودن و بازداشت تصدیق نشده افراد توسط مأموران یک دولت نیز بازداشت خودسرانه محسوب می شود.[۲۹] حقوق بین الملل دستگیری و بازداشت تصدیق نشده را ممنوع ساخته و این گونه بازداشت ها نقض جدی حقوق بین الملل محسوب میشوند.
در واقع در حبس بودن متعاقب دستگیری نه تنها باید قانونی باشد بلکه باید در شرایط معقول صورت گیرد.زیرا محرومیت های خودسرانه و غیرقانونی از آزادی باعث می شود بازداشت شدگان اغلب از دسترسی به وکلا و خانواده هایشان محروم شوند و همچنین در معرض شکنجه و دیگر اشکال بدرفتاری قرار گیرند.[۳۰] اگرچه دستگیری و بازداشت های خودسرانه و غیرقانونی اتفاق افتاده و همچنان هم میتواند رخ دهد اما تجربیات گروه کاری بازداشت خودسرانه نشان داده است که علت اصلی بازداشت های خودسرانه مربوط به وضعیت های اضطراری میباشد.[۳۱]
سوال: آیا افرادی که در معرض دستگیری و بازداشت غیرقانونی قرار می گیرند، در برابر چنین تعرضی میتوانند مقاومت نشان دهند و از آزادی خود دفاع کنند؟
در پاسخ باید گفت برخی از اعلامیه های مربوط به حقوق بشر ناظر بر این امر هستند که از آن جمله می توان به ماده ۲ اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه ۱۷۸۹[۳۲] که مقاومت در برابر ستم را یکی از حقوق طبیعی و لایزال بشر قلمداد کردهاست، اشاره نمود.[۳۳]
همان طور که میدانیم بازداشت و حبس افراد باعث زیان های مالی بلکه موجب تألمات روح و صدمات معنوی نیز میگردد و زمانی که بازداشت غیرقانونی باشد، میزان تألمات عاطفی به مراتب بیشتر هم می شود.[۳۴]
دولت ها در مقابل تمام اشخاص در توقیف و حبس مسئول هستند.به علاوه این که بازداشت و حبس غیرقانونی جرم است و مرتکب این جرم نیز در صورت احراز مسئولیت، مستوجب مواخذه میباشد.بنابرین در همه دستگیری ها و بازداشت های غیرقانونی یا خودسرانه، شخصی که به طور غیرقانونی در بازداشت نگه داشته شده باید حق جبران خسارت داشته باشد.در مورد جبران خسارت ناشی از بازداشت و حبس غیرقانونی تقریبا می توان گفت که یک امر پذیرفته شده است، کما این که گزارشگر نهمین کنگره بینالمللی حقوق تطبیقی در این باره در گزارش خود آورده است:
«تقریبا در تمامی کشورها راه حل مناسبی در نظر گرفته شده و در عمل با هیچ مشکل اصولی، وقتی که پای خطای مأمور دولت و یا قاضی در میان باشد در خصوص جبران خسارت زیان دیده مواجه نیستیم».
در پرونده ای عامل جرم بر خلاف بند (۱) ماده ۹ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی در معرض دستگیری و بازداشت خودسرانه بود.کمیته حقوق بشر بیان کرد که وظیفه دولت ها بود که اقدامات مؤثری را به منظور جبران خسارت نقض ها و تجاوزاتی که شخص از آن ها رنج برده، انجام دهد و باید مطابق بند (۵) ماده ۹ میثاق[۳۵] غرامت به او اعطا گردد و باید اطمینان حاصل شود از این که دولت ها در پی اقداماتی هستند تا چنین نقض های مشابه ای در آینده رخ ندهد.[۳۶]
“
مقالات و پایان نامه های دانشگاهی – بند دوم: بازداشت غیرقانونی یا خودسرانه و حق جبران خسارت – 3
دوشنبه 01/09/14
قانونی بودن بازداشت باید توسط دادگاه تعیین شود.در یک مورد که فاعل جرم، به دستور پلیس و تحت قانون بازداشت شد، قانونی بودن بازداشت توسط دادگاه مورد بررسی قرار نگرفت تا این که بعد از هفت روز دستور بازداشت تأیید شد.در نظر کمیته حقوق بشر این تأخیر بند (۴) ماده ۹ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی[۱۸] را نقض کرده بود زیرا شخص بازداشت شده باید مستحق انجام اقدامات و روند دادرسی در حضور دادگاه باشد، به این دلیل که دادگاه ممکن است بدون تأخیر تصمیم به قانونی بودن بازداشت گیرد و یا در صورتی که بازداشت غیرقانونی باشد، دستور آزادی شخص را دهد.[۱۹]
قابل توجه است که این تضمینات مهم قانونی در تمام موارد محرومیت از آزادی خواه موارد جنایی یا اداری، قابل اجرا هستند.[۲۰]
بند دوم: بازداشت غیرقانونی یا خودسرانه و حق جبران خسارت
دستگیری و بازداشت مجرم اگرچه یکی از معیارهای تحقق عدالت به حساب میآید اما گاهی این توقیف جنبه غیرقانونی مییابد.زمانی که مقامات دولتی بدون دلیل مناسب، صحیح و قانونی اشخاص را در بازداشت یا حبس قرار دهند، بازداشت خودسرانه[۲۱] تلقی میگردد.به طور وضوح زمانی که شخصی بدون حکم یا احضاریه دستگیر می شود و بدون حکم دادگاه در بازداشت نگه داشته می شود، این امر در واقع نقض حق آزادی از دستگیری و بازداشت خودسرانه است.[۲۲]
واژه خودسرانه باید به طور گسترده تفسیر شود که در واقع شامل عناصر بی عدالتی، عدم پیشبینی و عدم طی مراحل قانونی می شود.
کمیسیون بین آمریکایی سه نوع بازداشت را خودسرانه اعلام کردهاست:
الف) بازداشتی که دستور آن توسط قوه مجریه یا مقننه با کسب رضایت از نیروهای امنیتی صادر گردد.
ب) بازداشتی که قانون را نقض کند.
ج) بازداشتی که اگرچه منطبق با قانون صورت میگیرد اما این بازداشت در نتیجه سوء استفاده از قدرت
صورت گرفته باشد.[۲۳]
کمیته حقوق بشر سازمان ملل نیز با توجه به اصل قانونی بودن بیان میکند که “دستگیری و بازداشت باید بر اساس قانون محرز و مسلم باشد و اگر شخصی دستگیر یا بازداشت شود بر این اساس که قوانین داخلی محرز و مسلم نیستند، در واقع نقض قانون صورت گرفته است”.[۲۴] در پرونده ای شخصی بدون حکم دستگیر شده بود و صدور حکم بیش از سه روز طول کشید و این امر بر خلاف قانون داخلی بود زیرا حکم باید ظرف ۷۲ ساعت بعد از دستگیری صادر گردد، بنابرین کمیته اعلام کرد که در این مورد نقض بند (۱) ماده ۹ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی صورت گرفته است.[۲۵]
در موردی دیگر شخص قربانی تقریبا ۱۶ ماه به منظور مجبور کردنش برای افشای محل برادرش، بدون این که اتهام جزایی علیه او وجود داشته باشد در بازداشت نگه داشته شده بود.از این رو کمیته رأی داد که او بر خلاف ماده ۹ در معرض بازداشت و دستگیری خودسرانه قرار گرفته است.[۲۶]
همچنین بیان شده است که دیوان بینالمللی دادگستری در رأی خود در پرونده گروگان گیری در تهران افرادی را به طور غیرقانونی از حق آزادی شان محروم کرد و آن ها را در معرض فشار فیزیکی و شرایط سخت قرار داد که این امر بر خلاف اصول منشور ملل متحد بود و همچنین با اصول اساسی مطرح شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز ناسازگار بود.[۲۷]
به علاوه زمانی که ابتدا فرد به صورت قانونی بازداشت شده باشد اما بعد از صدور حکم آزادی اش که توسط مقام قضایی صادر شده وی هم چنان در بازداشت به سر برد، این بازداشت نیز خودسرانه است.[۲۸] ربودن و بازداشت تصدیق نشده افراد توسط مأموران یک دولت نیز بازداشت خودسرانه محسوب می شود.[۲۹] حقوق بین الملل دستگیری و بازداشت تصدیق نشده را ممنوع ساخته و این گونه بازداشت ها نقض جدی حقوق بین الملل محسوب میشوند.
در واقع در حبس بودن متعاقب دستگیری نه تنها باید قانونی باشد بلکه باید در شرایط معقول صورت گیرد.زیرا محرومیت های خودسرانه و غیرقانونی از آزادی باعث می شود بازداشت شدگان اغلب از دسترسی به وکلا و خانواده هایشان محروم شوند و همچنین در معرض شکنجه و دیگر اشکال بدرفتاری قرار گیرند.[۳۰] اگرچه دستگیری و بازداشت های خودسرانه و غیرقانونی اتفاق افتاده و همچنان هم میتواند رخ دهد اما تجربیات گروه کاری بازداشت خودسرانه نشان داده است که علت اصلی بازداشت های خودسرانه مربوط به وضعیت های اضطراری میباشد.[۳۱]
سوال: آیا افرادی که در معرض دستگیری و بازداشت غیرقانونی قرار می گیرند، در برابر چنین تعرضی میتوانند مقاومت نشان دهند و از آزادی خود دفاع کنند؟
در پاسخ باید گفت برخی از اعلامیه های مربوط به حقوق بشر ناظر بر این امر هستند که از آن جمله می توان به ماده ۲ اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه ۱۷۸۹[۳۲] که مقاومت در برابر ستم را یکی از حقوق طبیعی و لایزال بشر قلمداد کردهاست، اشاره نمود.[۳۳]
همان طور که میدانیم بازداشت و حبس افراد باعث زیان های مالی بلکه موجب تألمات روح و صدمات معنوی نیز میگردد و زمانی که بازداشت غیرقانونی باشد، میزان تألمات عاطفی به مراتب بیشتر هم می شود.[۳۴]
دولت ها در مقابل تمام اشخاص در توقیف و حبس مسئول هستند.به علاوه این که بازداشت و حبس غیرقانونی جرم است و مرتکب این جرم نیز در صورت احراز مسئولیت، مستوجب مواخذه میباشد.بنابرین در همه دستگیری ها و بازداشت های غیرقانونی یا خودسرانه، شخصی که به طور غیرقانونی در بازداشت نگه داشته شده باید حق جبران خسارت داشته باشد.در مورد جبران خسارت ناشی از بازداشت و حبس غیرقانونی تقریبا می توان گفت که یک امر پذیرفته شده است، کما این که گزارشگر نهمین کنگره بینالمللی حقوق تطبیقی در این باره در گزارش خود آورده است:
«تقریبا در تمامی کشورها راه حل مناسبی در نظر گرفته شده و در عمل با هیچ مشکل اصولی، وقتی که پای خطای مأمور دولت و یا قاضی در میان باشد در خصوص جبران خسارت زیان دیده مواجه نیستیم».
در پرونده ای عامل جرم بر خلاف بند (۱) ماده ۹ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی در معرض دستگیری و بازداشت خودسرانه بود.کمیته حقوق بشر بیان کرد که وظیفه دولت ها بود که اقدامات مؤثری را به منظور جبران خسارت نقض ها و تجاوزاتی که شخص از آن ها رنج برده، انجام دهد و باید مطابق بند (۵) ماده ۹ میثاق[۳۵] غرامت به او اعطا گردد و باید اطمینان حاصل شود از این که دولت ها در پی اقداماتی هستند تا چنین نقض های مشابه ای در آینده رخ ندهد.[۳۶]
“
منابع پایان نامه و مقاله با موضوع : انعقاد پیمانهای امنیتی و دفاعی میان دولتها (بین المللی) – حقوق بین الملل
سه شنبه 00/03/04
با توجه به اهدافی متنوعی که کشورها از تشکیل پیمانها و اتحادهای نظامی دارند، میتوان چنین نتیجه گرفت که باید بیش از یک نوع پیمان و اتحاد نظامی وجود داشته باشد که هر یک با اهداف متفاوت ایجادشده و ویژگیهای متفاوت از هم دارند[۱]. پیمانهای امنیتی از یکسو بهعنوان یک معاهده و از سوی دیگر بهعنوان یک عامل افزایش قدرت ملی کشورها، نقاط اشتراک و افتراق زیاد با موارد مشابه خود رادارند. این افتراق و تفاوتها، باعث میشوند تا میان این نوع معاهدات و سایر ترتیبات حقوقی مشابه تفکیک صورت گیرد. امروزه با گسترش روابط میان کشورهای در ابعاد مختلف، سازوکارهای تنظیمکننده این روابط، بهویژه معاهدات نیز از جهات گوناگون تنوع یافته و متحول گردیده است. همزمان با این تغییرات و تبدیلات در ساختار و نظام روابط میان کشورها، پیمانهای امنیتی نیز تحولاتی را پذیرفته است. در این نوع پیمانها کشورها بدون آنکه نیاز به ارزشهای مشترک داشته باشند، تنها برای مخالفت با دشمن مشخص و مشترک، در مواردی با تلاش قدرت هژمون[۲]، دریک اتحاد یا پیمان گرد هم میآیند، راهبردهای برای مهار و بازدارندگی تدوین میکنند. میکوشند، با توازن تواناییهای نظامی (نه روند کاهش تهدید) از جنگ جلوگیری نمایند[۳].
یکی از عمدهترین ویژگیهای این نوع پیمانها، ویژگی حقوقی و رسمی بودن روابط میان اعضای آن است. استفان والت، در بیان مفهوم این پیمانها بیان میدارد: که پیمانهای امنیتی عبارت از یک رابطه قراردادی رسمی یا غیررسمی میان دو یا چند دولت است که بیانگر برخی تعهدات و منافع متقابل برای طرفین خود میباشد. درجه الزامیت و رسمیت آن هنوز مورد مناقشه است[۴]. والت یک مفهوم رسمی از پیمانهای امنیتی را بیان می کند و ریتر[۵] نیز این وجه از پیمانهای امنیتی را تأیید می کند. یک پیمان رسمی شکلهای متفاوت و متجانس از منافع را اعلام میدارد که پیوند اساسی میان امضاکنندگان آن پیمان را به وجود میآورد؛ که در صورت نادیده گرفتن مفاد آن پیمان، اعتبار دولتها در آینده خدشه خواهند دید؛ بنابراین اولین ویژگی پیمانهای امنیتی این است که چنین پیمانها، ازنظر حقوقی یک معاهده تلقی شده و طرفین را ملزم به رعایت مفاد خود مینماید. هر نوع تخلف می تواند مسئولیت حقوقی و سیاسی برای دولت خاطی داشت باشد[۶].
ویژگی دیگر این پیمانها از ماهیت این نوع معاهدات ناشی می شود که میتوانند ماهیت تدافعی (بازدارنده) یا تعرضی (تهاجمی) داشته باشند. پیمانهای تدافعی نوعی از پیمانهای امنیتی است برای دفع حمله دیگران و حفظ وضع موجود، شکل میگیرند. درحالیکه پیمانهای تعرضی پیمانی است که بهمنظور کشورگشائی یا تفوق بین دول میباشد[۷]. در پیمان تدافعی، متعهدان ملزم به دفاع از هر متحدی هستند که موردحمله واقع شود. در پیمان تعرضی تهاجمی حتی زمانی که یکی از متحدان به کشوری حمله کند، دیگر متعهدان ملزم به دخالت خواهند بود[۸]. هدف واقعی از انعقاد پیمانهای تعرضی یا تهاجمی، حمله به دشمن مشترک است، امروزه معمولاً ظاهری هیچ پیمانی دارای چنین ویژگی نیست[۹]. این امر به دلیل ممنوعیت تجاوز، در حقوق بینالملل است که در ماده ۲ منشور سارمان ملل متحد نیز درجشده است. ماده دوم منشور مذکور کشورها را از تجاوز یا تهدید به استفاده از زور در روابطشان ممنوع قرار داده است[۱۰]. ولی با ایجاد و گسترش مفهوم دفاع پیشدستانه، شاهد شکل گیری پیمانهای نظامی دورهای هستیم که در آن وجود یک خطر و واقعی بودن آن باعث می شود تا کشورها، قبل از انجام تجاوز، با توسل به این نوع پیمانها دست به اقدامات پیشدستانه بزنند[۱۱].
«استفان والت» در مطالعات خود به این جمعبندی رسید که پیمانهای دفاعی دارای ماهیت تدافعی می تواند قدرت و مطلوبیت بیشتری را برای کشورها به وجود آورد. درحالیکه «جان مرشایمر[۱۲]» چنین وضعیتی را در قالب پیمانهای تعرضی یا تهاجمی مورد ارزیابی قرار میدهد[۱۳].
جنگ دوم خلیجفارس در سال ۱۹۹۱ میلادی را میتوان یکی از جلوههای پیمانهای دفاعی تدافعی دانست که هدف آن بیرون راندن عراق از کویت و مبارزه با تجاوز عراق به این کشور بود. کشورهای گوناگونی در ائتلاف دفاعی سال ۱۹۹۱ میلادی مشارکت داشتند. برخی از کشورهای همکاری خلیجفارس، در ائتلافی که به رهبری آمریکا شکلگرفته بود، سهم گرفتند[۱۴].
در سال ۲۰۰۳ پیمان دفاعی دورهای علیه عراق و رژیم بعثی صدام حسین ایجاد شد که ماهیت تهاجمی- تعرضی داشت. انگلستان و آمریکا محور اصلی ائتلاف دفاعی – راهبردی علیه عراق بودند. تجربه نشان میدهد که ائتلافها و پیمانهای تعرضی یا تهاجمی نمیتوانند دوام چندانی داشته باشند[۱۵].
نظریهپردازان معاصر نیز در تبیین پیمانهای امنیتی آن ها را در قالب پیمانهای دفاعی (مدتدار یا دورهای[۱۶]) و همچنین پیمانهای دفاعی (نامحدود و غیره دورهای[۱۷]) تقسیمبندی کردهاند[۱۸]. اکثر پیمانهای امنیتی که در دوران جنگ سرد به میان آمد، دارای مدت مشخص و معین بود، مانند پیمان دون کرک[۱۹] که برای پنجاه سال میان بریتانیای کبیر و فرانسه در سال ۱۹۴۷ میلادی به امضا رسید[۲۰]. همچنین پیمان امنیتی ژاپن و امریکا که ابتدا برای ده سال انعقاد یافت، ازجمله پیمانهای مدتدار به شمار میرود[۲۱]. همینطور ائتلاف شکلگرفته در سال ۲۰۰۳ علیه عراق را میتوان ازجمله پیمانهای مرحلهای شمار نمود[۲۲]. موازنه تهدید انعکاس شرایط آنارشی[۲۳] و دگرگون شونده بینالمللی است. هر نوع پیمان امنیتی برای مقابله با شکل متنوعی از تهدیدات حاصل میشود. اگر کشوری درصدد تغییر وضع موجود نیز باشد، در آن شرایط ترجیح می دهند که فرایند درونی سازی تفکر و رویکرد خود را بر اساس متوازنسازی تهدید پیگیری نماید؛ بنابراین ویژگی هر پیمانهای امنیتی متناسب با شرایط و اهداف آن شکل میگیرد.
پیمانهای امنیتی دوجانبه نیز دریکی از این دو قالبها قابلبررسی است مانند پیمان همکاری ژاپن و آمریکا که بر اساس این پیمان امریکا مسئولیت دفاع از ژاپن در مقابل تهدیدات خارجی را به عهده گرفته است. گرچه بعد از جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۵۱ که جنگ کره آغاز شد، ژاپن صرفاً حمایت مالی و از نیروهای آمریکایی مستقر در خاک این کشور را به عهده داشت. از این سال به بعد و بهویژه با شروع جنگ ویتنام تشکیل مجدد نیروهای نظامی این کشور روی دست گرفته شد. در سال ۱۹۹۱ میلادی که آمریکا علیه عراق حمله نمود، نیروهای ژاپن نقش حمایتی و لجستیکی را ایفا کردند. از سال ۲۰۰۰ به بعد این همکاری شکل متقارنتر و متوازنتری به خود گرفت. ژاپن در حمایت از آمریکا در بازسازی افغانستان و عراق نقش عمده ایفا نمود، هرچند که از نیروی نظامی استفاده نکرد[۲۴].
پیمان همکاریهای استراتژیک امریکا و اسرائیل را میتوان نوعی پیمان تهاجمی دانست، زیرا بر اساس آن امریکا علاوه بر کمکهای نظامی به اسرائیل، متعهد به حمایت از منافع این کشور در خاورمیانه است[۲۵].
ویژگی دیگر این نوع از پیمانها درواقع پیام و نتیجه و برآیندی است که بهصورت خودکار به سایر بازیگران اعلان میشود. پیمانهای امنیتی میتوانند پیام آشکار و صریح داشته باشند. چنین ماهیتی را میتوان پیام پیمانهای امنیتی دانست. زیرابه سایر بازیگران هشدار میدهد که هرگونه رفتار سیاسی و امنیتی میتواند با عکسالعمل جمعی بسیاری از کشورهای عضو پیمان روبرو شود[۲۶]. میتوان چنین نتیجه گرفت که پیمانهای امنیتی دارای ویژگیها و انواع خاصی همچون حقوقی بودن تعهدات، ماهیت تدافعی یا تعرضی داشتن، دورهای بودن یا غیر دورهای بودن هستند.
پایان نامه حقوق : ابعاد حقوقی پیمان استراتژیک ۲۰۱۲ و امنیتی ۲۰۱۴ افغانستان و آمریکا
خرید پایان نامه : پیمانهای امنیتی و دفاعی میان دولتها (بین المللی) – حقوق بین الملل
سه شنبه 00/03/04
پیمانهای دوجانبه به معاهداتی اطلاق میشود که میان دو دولت (در حال حاضر سازمانهای نظامی را نیز شامل می شود) بهمنظور حمایت نظامی از یکدیگر منعقدشده و طرفین تعهد مینمایند که در صورت حمله یک کشور سوم همدیگر را حمایت نظامی نمایند[۱]. این معاهدات همکاریهای امنیتی و دفاعی، لجستیکی، آموزش، تمرین مشترک و گاهی استقرار نیروی نظامی یک کشور در خاک طرف مقابل را در بردارد[۲].
پیمانهای امنیتی دوجانبه ازنظر ماهوی می تواند بهصورت یک قرارداد وضعیت نیرو (SOFA) و یا معاهدات دفاعی متقابل باشند. قرارداد وضعیت نیرو به معاهداتی دوجانبه و چندجانبه اطلاق می شود که بهطورکلی چهارچوب استقرار نیروهای نظامی یک کشور را در خاک طرف مقابل، تعیین می کند و چگونگی اعمال قوانین داخلی و صلاحیتهای قضایی کشور پذیرنده بر این نیروها را مشخص میسازند. الزامات رسمی بهمنظور شکل، محتوا، مدتزمان و عنوان معاهده وضعیت نیرو وجود ندارد. ممکن است برای هدف یا فعالیت خاص ایجاد یا یک رابطه طولانیمدت و قابلانعطافی را طراحی و ارائه نماید. بهصورت عموم بهعنوان یک سند مستقل چون موافقتنامه اجرایی است. معاهدات وضعیت نیرو ممکن مقررات زیادی را شامل شود، اما معمولترین مسئله موردتوجه آن این است که کدامیک از طرفین این معاهدات، قادر به اجرایی صلاحیت قضایی خود، در رسیدگی به جرائم ارتکابی نیروهای خارجی مستقر را در خاک کشور پذیرنده رادارند. سایر مقررات که دریک معاهده وضعیت نیرو درج می شود محدود به استفاده از یونیفرم، مالیات و تعرفهها، حمل سلاح، استفاده از فرکانسهای رادیویی، جواز رانندگی و مقرراتی مربوط به عرف و رسوم است. این معاهدات اغلب، همراه با سایر توافقات نظامی، بهعنوان بخشی از یک توافق امنیتی جامع با یک کشور خاص، گنجانده می شود. معاهدات وضعیت نیرو بهخودیخود یک توافق امنیتی را تشکیل نمیدهند، بلکه حقوق و امتیازاتی نیروهای موجود در یک کشور، برای حمایت و پشتیبانی از یک توافق امنیتی بزرگتر را ایجاد مینماید. ایالاتمتحده آمریکا یکی از کشورهای است که بعد از جنگ جهانی دوم، بیشترین استفاده را از این نوع معاهدات، برای استقرار نیروهای نظامی خود در خاک سایر کشورها نمود. این کشور در حال حاضر بیش ۱۰۰ معاهده وضعیت نیرو با کشورهای مختلف مانند، آلمان، ژاپن، فیلیپین، عراق و افغانستان دارد. این کشور همچنان معاهدات چندجانبه وضعیت نیرو را با کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی نیز به امضا رسانده است[۳].
نوع دیگری از معاهدات دوجانبه امنیتی، معاهداتیاند که شامل حضور نیروی نظامی طرفین در خاک یکدیگر نشده بلکه آن ها را متعهد به دفاع متقابل از یکدیگر در هنگام ضرورت مینماید. این معاهدات شرایطی دفاعی، کمکهای لجستیکی، آموزشی و تمرینات، عملیات مشترک را برای طرفین مشخص می کند. پیمان دان کرک[۴] که در مارس ۱۹۴۷ میلادی میان انگلیس و فرانسه برای ۵۰ سال به امضا رسید، یک پیمان امنیتی – دفاعی دوجانبه بود. این پیمان طرفین را بر همکاریهای گسترده و مستمر علیه هرگونه تجاوزگری آلمان متحد میساخت[۵].
گرچه انعقاد پیمانهای امنیتی دوجانبه میان کشورها از سابقه طولانی برخوردار است، اما قرن بیست ازنظر انعقاد این پیمانها ویژگی خاص دارد. پس از جنگ جهانی دوم پیمانهای امنیتی بهسرعت یکی بعد از دیگری شکل گرفتند. بسیاری از پیمانهای نظامی پس از جنگ از سوی یکی از دو قدرت بزرگ یعنی ایالاتمتحده آمریکا یا اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شدند. بهویژه ایالاتمتحده آمریکا مجموعهای از اتحادیهها را تشکیل داد که باعث بسط حوزه اقتدارش در سطح جهان گردید که یکی از استراتژیهای کلی این کشور برای کنترل اتحاد شوروی بود[۶].
آمریکا تا سال ۱۹۶۰ میلادی، هشت پیمان متقابل دفاعی و نیز برخی توافقنامههای اجرای و پیماننامههای رسمی، با بیش ۳۰ کشور منعقد نمودند[۷].
در ۱۴ مارس ۱۹۴۷ میلادی ایالاتمتحده آمریکا با فیلیپین موافقتنامه ۹۹ ساله همکاری نظامی دوجانبه امضا نمود. بهموجب این موافقتنامه به ایالاتمتحده اجازه داده شد ۳۳ پایگاه نظامی در فیلیپین ایجاد کند. در ۲۱ مارس همین سال موافقتنامه دیگری میان این دو کشور امضا شد که بر اساس آن، کلیه نیروهای مسلح فیلیپین تحت کنترل مشاورین نظامی آمریکا قرار گرفتند. شرکت نیروهای فیلیپین در جنگ ویتنام میانسالهای ۱۹۶۵- ۱۹۷۵ میلادی، در کنار نیروهای آمریکایی، بر اساس این موافقتنامه صورت پذیرفت. متقابلاً امریکا نیز متعهد به حمایت و دفاع از فیلیپین در مقابل هرگونه تجاوز خارجی شده و کمکهای تسلیحاتی به فیلیپین را متعهد گردید[۸].
در سال ۱۹۵۴ میلادی، ایالاتمتحده آمریکا و کره جنوبی اقدام به انعقاد یک معاهده دوجانبه امنیتی نمودند. مطابق این معاهده هردو طرف متعهد شدند تا از همدیگر در مقابل هرگونه تجاوز خارجی دفاع نمایند. فرماندهی مشترک نیروهای[۹] آن ها در سئول، سال ۱۹۷۸ میلادی تأسیس شد. این پیمانهای دوجانبه اجازه تأسیس پایگاه نظامی به آمریکا را به همراه خود داشت[۱۰].
در جنگ جهانی دوم، ژاپن به گروهمحور، آلمان، ایتالیا پیوست. حمله ناگهانی ژاپن به بندر پرل هار بور[۱۱] در هفت دسامبر ۱۹۴۱ میلادی، برای آمریکا چارهای جز ورود به جنگ باقی نگذاشت. آمریکا به مدت چهار سال از تمام توان خود و متحدانش برای سرکوب ژاپن سود جست. سرانجام حمله اتمی آمریکا به ناکازاگی و هیروشیما منجر به تسلیم بدون قید و شرط ژاپن در دوم دسامبر ۱۹۴۵ میلادی شد[۱۲].
در دوم دسامبر ۱۹۴۵ میلادی، قرارداد تسلیم بدون قید و شرط ژاپن بروی عرشه کشتی با ناخدا و فرمانده ناو آمریکا به امضا رسید. این قرارداد منجر به اشغال ژاپن از سوی متفقین و بهویژه آمریکا شد. هرچند اشغال ژاپن توسط آمریکا بعد از اجرای شدن پیمان صلح سانفرانسیسکو (۲۸ آوریل، ۱۹۵۲) به پایان رسید؛ اما برای آمریکا، پایان حضور نظامی در ژاپن کار آسان نبود. همراهی ژاپن بهعنوان متحد کلیدی دوران جنگ سرد در آسیا، جریان جنگ کره و تهدید نظامی چین و شوروی واقعی به نظر میرسید. در مذاکرات صلح ۱۹۵۱ هیئت ژاپنی تحتفشار قرار گرفتند که یک معاهده امنیتی جداگانه ای را با آمریکا امضا نمایند. ژاپنیها تمایل به پذیرش سلطه آمریکا را نداشتند، اما انتخابی جز امضای معاهده امنیتی با آمریکا درهمان روز (۸ دسامبر ۱۹۵۱ میلادی) همزمان به پیمان صلح سانفرانسیسکو نبود. این پیمان تا سال ۱۹۶۰ مدار اعتبار بوده که بر اساس آن ۵۰۰۰۰ سرباز آمریکا در پایگاههای ژاپن باقی ماند. پیمان صلح ژاپن را بهعنوان یک کشور مستقل که حق ورود به سیستم امنیت دستهجمعی، بهعلاوه منشور سازمان ملل متحد که حق دفاع مشروع شخصی و جمعی را برای اعضا اعلان میدارد را داد[۱۳].
بااینوجود ژاپنیها در طول مذاکرات با آمریکا برای پایان دادن به اشغال در پی تبیین ترتیبات امنتی با آمریکا بهعنوان اقدام موقتی بودند که بر اساس ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد، بهعنوان تحقق حق دفاع مشروع تا زمان اقدام نهایی شورای امنیت برای احیای صلح و امنیت توجیه شود. عامل مهم در پیمان امنیتی سال ۱۹۵۱ امریکا – ژاپن، موافقت ژاپن با حفظ پایگاههای نظامی آمریکا در این کشور بود که بر اساس ماده یک این پیمان پذیرفته شد. مخالفان این پیمان در ژاپن معتقد بودند که این پیمان ادامه توطئه آمریکا برای ادامه اشغال است. یک دهه بعد پیمان امنیتی و همکاری متقابل میان ژاپن و آمریکا منعقد و جایگزین پیمان امنیتی سال ۱۹۵۱ میلادی شد. در پیمان جدید که در سال ۱۹۶۰ انعقاد یافت الزام قانونی آمریکا به حمایت از ژاپن بهخوبی تصریح شد و لزوم مشاوره از پیش در مورداستفاده از پایگاهها بهگونهای تعریف شد که مفهوم استفاده نامحدود از میان برود. آمریکا درواقع اجبار قانونی برای دفاع از ژاپن را متقبل می شود و ژاپن نیز اجازه میدهد که آمریکا پایگاههای خود را در ژاپن حفظ کند. این ساختار اغلب بدین لحاظ نامتقارن خوانده می شود که با توجه به محدودیت قانون اساسی ژاپن برای دفاع مشروع جمعی این تعهد دفاعی دوطرفه و متقابل نیست[۱۴].
ژاپن در تمام دوران جنگ سرد بنا به محدودیت قانونی اساسی و الزامات موافقتنامه امنیتی با آمریکا، وظیفه دفاع از ژاپن را در مقابل حمله مسلحانه به آمریکا واگذار کرده خود تنها اهداف اقتصادی را دنبال میکرد. وضعیت امنیتی و همینطور سیاست خارجی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم بهطور کامل تغییر کرد و ژاپن ازنظر اقتصادی رشد چشمگیری داشت، ولی ازنظر سیاسی این کشور رشد چندانی نکرد. از یک کشور متجاوز و اشغال گر، به یک کشور تحت تجاوز و اشغالشده و متحد تمامعیار آمریکا مبدل گشت. بازبینی موافقتنامه امنیتی آمریکا – ژاپن باعث شد تا وظایف دو طرف به نحو مشخصتری بیان گردد. در این میان آمریکا متعهد به تأمین امنیت ژاپن، دفاع از آن در مقابل استفاده از پایگاههای نظامی خود در خاک این کشور شد[۱۵].
ماده ۹ قانون اساسی ۱۹۴۷ ژاپن به این کشور اجازه محدود در فعالیتهای نظامی را بهمنظور دفاع از خود مطابق با ماده ۵۱ منشور را میداد، بنابراین محدودیت، دفاع از امنیت ژاپن جز در پرتو چتر هستهای آمریکا امکانپذیر نبود. در حال حاضر نیز نیروهای این کشور در خاک ژاپن حضورداشته و آمریکا از پایگاههایش بهعنوان پایگاههای استراتژیک خود در شرق آسیا نام میبرد. هرچند حضور نیروهای آمریکایی در خاک این کشور بدون دردسر برای کشور میزبان نبوده ازجمله تجاوز سرباز آمریکا بر یک زن ژاپنی در ۲۰۰۳ موجی از نارضایتی علیه این حضور در ژاپن را دامن زد که منجر به عقد تفاهمنامه انتقال این نیروها به پادگانهای دریایی سواحل ژاپن گردید. همچنین ایالاتمتحده با کشورهای عضو ناتو اقدام به انعقاد قرارداد وضعیت نیرو نمود که اجازه استقرار نیروهای آمریکا در خاک این کشورها را میداد. این پایگاهها در مقایسه با اکثر پایگاههای نظامی برونمرزی غیرمعمول بودند، زیرا در قلمرو تحت حاکمیت ائتلاف ناتو و دیگر کشورهای دوست واقع بودند. این پایگاهها و پادگانها در موقعیتهای جغرافیایی واقع بودند که منافع امنیتی آمریکا را تأمین و درگیریهای جهانی آمریکا تصدیق و توجیه میکرد. تمامی این پادگان در دوران بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد و پسازآن شروع شد که استالین در ۱۹۴۷ پرده آهنین را در اروپای مرکزی و هرجائی که به نظر میرسید کمونیسم در حال پیشرفت است کشید[۱۶].
اتحاد جماهیر شوروی نیز در جریان جنگ و بعدازآن پیمانهای امنیتی دوجانبه متعددی را به کشورهای، همسو با خودش به امضا رساند که عمدهترین آن عبارت بود از پیمان دوجانبه این کشور با چکسلواکی در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۳، یوگسلاوی ۱۱ آوریل ۱۹۴۵، لهستان ۲۱ آوریل ۱۹۴۵، است. این کشور در حال با تاجیکستان، قرقیزستان و بعضی کشورهای آسیای مرکزی، پیمان دفاعی دارد و نیروهای روسیه در خاک این کشورها پایگاه نظامی دارند[۱۷].
تاریخ روابط بینالملل سرشار از پیمانهای دوجانبهای است که میان کشورها درزمینهای همکاریهای نظامی منعقدشده است. این پیمانها عموماً در دو قالب، پیمان وضعیت نیرو و معاهدات دفاعی دوجانبه ترتیب شده است. بیشتر این پیمانها بهمنظور افزایش توان دفاعی و تهاجمی برای مقابله با تهدید یا تسخیر منافع بیشتر در سایر نقاط جهان، از سوی یکی از قدرتها چون آمریکا، شوروی، بریتانیا و فرانسه رهبری میشد.
پایان نامه حقوق : ابعاد حقوقی پیمان استراتژیک ۲۰۱۲ و امنیتی ۲۰۱۴ افغانستان و آمریکا
منابع پایان نامه و مقاله – انعقاد پیمانهای امنیتی و دفاعی میان دولتها (بین المللی)
سه شنبه 00/03/04
سیاست و تحولات داخلی و بینالمللی، متقابلاً برهم تأثیر میگذارند و دولتها با اقدامات در داخل و خارج برای تأثیر گذاشتن بر عرصه مقابل دست میزنند. پایه های اصلی قدرت هر کشور در داخل است و سیاست خارجی به پشتوانه قدرت ملی به اجرا درمیآید. دولتها جزایر دورافتاده در دل اقیانوسها نیستند. قدرت کشورها در قیاس باهم سنجیده میشوند. سیاست و روابط خارجی حسابشده، یکی از منابع مهم قدرت ملی است. بازیگران بینالمللی میتوانند منشأ تهدید و عامل قدرت برای کشورها باشند. روابط خوب موجب کاهش تهدیدها و افزایش قدرت ملی شده و بستر برای تحرک بیشتر سایر عناصر قدرت، برای بازتولید قدرت و ثروت بیشتر فراهم مینماید. در همین حال، شکلگیری پیمانها و ائتلافهای منطقهای و بینالمللی، یکی از منابع قدیمی قدرت به شمار میآید. دولتها با تشکیل آن ها، ضمن جلوگیری از قدرت گیری دولتهای رقیب، قدرت ملی خود را افزایش داده و منافع ملی خود را از موضع قدرت تأمین می کنند. غفلت دولتها از تغییرات، تحولات و مناسبات قدرت سایر بازیگران بینالمللی، ضمن اینکه کشور را از منابع قدرت بینالمللی بیبهره میسازد، ممکن است موجب بروز تهدیدات گسترده علیه امنیت ملی آن ها شوند[۱]. هر واحد سیاسی برای تأمین منافع، امنیت و بقای خود دست به سیاستگذاری میزنند. ازجمله این اقدامات میتوان به ائتلافسازی، کنش گری دفاعی – امنیتی و یا بازدارندگی از طریق تولید قدرت اشاره کرد[۲].
دستیابی به قدرت، دلیل اصلی رقابتها، کشمکشها، نزاعها و نیز شکلگیری دستهبندیها و پیمانهای دو یا چندجانبه منطقهای و بینالمللی است که بر همین اساس نظم اجتماعی و روابط کشورها و انسانها نیز شکل میگیرد. قدرت، توانایی یک بازیگر «دولت» را در استفاده از منابع و امکانات، در جهت تأثیرگذاری بر رویدادهای بینالمللی به نفع خود نشان میدهد[۳].
امروزه کشورهای کوچک بهتنهایی نمیتوانند در مقابل همسایگان قدرتمند خود به تعادل و تساوی قدرت دست یابند، بنابراین تنها راه ممکن برای حفظ امنیت آن ها ایجاد یک پیمان و همبستگی با کشورهای دیگر است[۴].
کشورها در برابر تهدید هژمونیک در نظام بینالمللی سه انتخاب راهبردی پیش رو خواهند داشت: راهبرد موازنه قدرت[۵]، راهبرد دنبالهروی[۶] و راهبرد کنار کشیدن[۷]. کشوری که بهتنهایی و یا با همراهی کشورهای دیگر، راهبرد موازنه قدرت را انتخاب مینمایند، درواقع با تهدید هژمونیک، از طریق جنگ، ائتلاف سیاسی، پیمانها و اتحادهای نظامی مقابله مینمایند. قدرتهای کوچک بهتنهایی نمیتوانند از موقعیت تهدیدآمیز خارج شوند و اغلب محتاج کمک خارجی هستند[۸].
اقدام به انعقاد یا الحاق در پیمانهای امنیتی و دفاعی را میتوان یکی از این تلاشها برای رسیدن به قدرت و خروج از تهدید دانست. این پیمانها ممکن است بیشتر از دو عضو داشته و بهصورت چندجانبه و دارای سازمان پیچیده یا ساده منعقد گردند. نظامهایی که بر پایه توازن قدرت تشکیلشدهاند، برای اینکه بتوانند موازنه قوا را حفظ و از تغییر آن جلوگیری کنند چنین قراردادهای را امضا یا بدان ملحق میشوند[۹].
پیمانهای چندجانبه اشاره به پاسخهای جمعی به مشکلات بینالمللی است. بجای اقدام بهتنهایی که در آن بیش از دو کشور در مواجهه با یک وضعیت خاصی از سیاست خارجی، باهم مشورت میکنند. در مقابل یکجانبهگرایی، اشاره به وضعیتی دارد که در آنیک دولت بهاجبار یا به اختیار، تنهایی برای مقابله با مشکلات سیاست خارجی عمل میکند[۱۰].
پیمانهای امنیتی چندجانبه از منظر حقوق بینالملل بیانگر دو مفهوم است. در مفهوم اول اصطلاح چندجانبه بودن به پیمانهای اطلاق می شود که دارای بیشتر از دو عضو باشند و بهصورت چندجانبه انعقادیافته باشند. در این مفهوم مراد از پیمانهای چندجانبه، مبتنی بر اعضای آن است. نقطه مقابل این پیمانها، پیمانهای دوجانبه است. مفهوم دیگر چندجانبه بودن پیمانهای امنیتی، بر کارکرد چندگانه چنین پیمانها استوار است. در این صورت علاوه بر اعضا که بایستی بیشتر از دو عضو باشند، کارکرد چندگانه آن نیز مراد است. از این منظر پیمانهای چندمنظوره که در آن علاوه بر فعالیتهای نظامی، اقدامات و فعالیتهای دیگر نظیر فعالیتهای حقوق بشری، تلاش برای حلوفصل مسالمتآمیز اختلافات میان اعضا و غیره نیز مدنظر است. بهطورکلی، دودسته از پیمانهای نظامی چندجانبه از منظر فعالیت و اهداف وجود دارد: اتحاد امنیتی[۱۱] و اتحاد چندجانبه[۱۲]، تفاوت اصلی بین این دو ریشه در تفکیکناپذیری تعهدات امنیتی متقابل اعضای آن دارد. اتحاد امنیتی، شامل تعهدات امنیتی تفکیکناپذیر است. بدین مفهوم که چنین پیمانهایی صرفاً فعالیتهای نظامی و دفاعی دارند و در سایر فعالیتها سهیم نمیشوند. تمامی پیمانهای که در دوران قبل از جنگ جهانی اول شکل گرفتند مانند اتحاد مثلث و اتفاق مثلث از این نوع بودند[۱۳].
در پیمان اتحاد چندجانبه، ارتقای امنیت، از طریق رسیدگی به طیف وسیعی از مسائل ناشی محیط بینالمللی است. پیمان اتحاد چندجانبه (با مؤلفه نظامی) اغلب شامل اشتراکگذاری اطلاعات، آموزش، دستیابی به پشتیبانی و سایر فعالیتهای نظامی است. اتحادیه عرب که هدف آن ترویج و دفاع از منافع کشورهای عربی بود[۱۴] و سازمان پیمان آسیای جنوب شرقی که برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در منطقه شکل گرفت، نمونههایی از پیمانهای اتحاد چندجانبه امنیتی هستند[۱۵]. در هر دو مورد، اهداف اولیه آن ها، دفاع متقابل یا مقابلهبهمثل را شامل نمیشوند. ازاینرو، وجود یک تهدید وحدتبخش، شرط اصلی یا ضروری برای ایجاد یک پیمان یا اتحاد امنیتی چندجانبه نیست. صفبندی شکلگرفته بر اساس ایدئولوژیکی[۱۶] بهطورمعمول منجر به پیمان یا اتحاد چندجانبه امنیتی می شود[۱۷].
قبل از تشکیل جامعه ملل در سال ۱۹۱۹ میلادی، اتحاد امنیتی[۱۸] بهعنوان بهترین پیمان (اتحاد دفاع جمعی[۱۹]) شرح داده میشد، که در آن تمامی اعضا متعهد به دفاع از یکدیگر در مقابل تجاوزتی نشأتگرفته خارج از پیمان بودند. ازلحاظ تاریخی، پیمان اتحاد دفاع جمعی، درک نیاز همگرایی یا ایجاد توازن قوا[۲۰]، در برابر یک تهدید است. با ایجاد جامعه ملل، دسته دوم از پیمان امنیتی که پیمان (امنیت جمعی[۲۱]) بود تأسیس شد.
تفاوت و افتراق بین یک پیمان امنیت جمعی و پیمان دفاع جمعی در این است که اعضای آن (پیمان امنیت جمعی) متعهد به پیروی از قوانین و هنجارهای است که آن ها برای خود ایجاد کردهاند. این شامل پرهیز از تجاوز در برابر کشورهای عضو، بهاستثنای دفاع مشروع است. قابلیادآوری است که برخی از تعاریف امنیت جمعی شامل تعهدات بیشتر از دفاع متقابل، در برابر تجاوز نشأتگرفته خارج از اتحاد یا پیمان است[۲۲].
در حال حاضر سازمان ملل متحد، احتمالاً بهعنوان بهترین پیمان و اتحاد امنیت جمعی شناختهشده است. هیچیک از این پیمانها (پیمان دفاع جمعی – پیمان امنیت جمعی) برای مقابله با تهدید یا تجاوز یک کشور خاص ایجاد نه شده است. بلکه، به امید اینکه ثبات را شکوفا سازند، چنانچه اگر اعضای آن (ترجیحاً تمام کشورهای جهان) با مجموعهای از قوانین موافقت و آن را پیروی کنند.
از دهه ۱۹۳۰ میلادی «امنیت جمعی» بنا به مورد در مفاهیم متفاوت آزادانه بهکاربرده میشد که معنی: دفاع جمعی، کمک به ثبات از طریق رعایت متقابل قوانین و هنجارها[۲۳]، کمک به امنیت جامع کشورهای عضو آن[۲۴]، در برابر هر نوع تجاوز نظامی و غیرنظامی را در برداشت. معنای سوم توصیف از یک امنیتی جامع[۲۵]، با توجه به بسیاری از چالشهای امنیتی جدید و خطرناک دیگر در قرن بیستویک، گستره بیشتر گرفته است. این معنای گستردهتر به خصوص با توجه به چالشها و بسیاری از خطرات جدید، مانند بیماری همهگیر و یا حمله سایبری است که خود به خودی عمدتاً راهحل نظامی ندارند[۲۶].
تمامی پیمانهای امنیتی که بعد از جنگ جهانی دوم در دوران جنگ سرد شکل گرفت مانند ناتو، ورشو، سیتو، سنتو، پیمان سعدآباد، ریو و غیره ازجمله پیمانهای امنیتی چندجانبه به شمار میروند. این پیمانهای اولتر از همه میان بیشتر از دو کشور انعقادیافتهاند، دوم اینکه همه اینها دارای کارکردهای متفاوت بودند. بدین مفهوم که در کنار کارکرد نظامی که هدف اولیه تأسیس آن ها را تشکیل میدهند، فعالیتهای دیگر نیز داشتند. برای روشن شدن بیشتر موضوع پیمان ناتو را، بهعنوان یک پیمان چندجانبه زنده دنیا در حال حاضر را موردبحث قرار میدهیم.
در جنگ جهانی دوم، تقریباً تمام کشورهای اروپایی در طی جنگ ازلحاظ اقتصادی، اجتماعی و بهویژه نظامی، دچار لطمهای شدید شدند. بازسازی اروپا نیاز به امنیتی تضمینشده داشت. پیمان بروکسل[۲۷] که در ۱۹۴۸ میلادی، میان فرانسه، بلژیک، هلند و لوکزامبورگ منعقدشده بود، توانایی تأمین این امنیت را نداشت. بدین لحاظ آمریکا وارد میدان شد و این وظیفه را به عهده گرفت؛ اما این امر باوجود سابقهای سیاست بیطرف[۲۸] باقی ماندن آمریکا در مسائل بینالمللی، ایجاب میکرد که پیمانی محکم و رسمی در این زمینه منعقد شود[۲۹].
نهایتاً معاهدهی آتلانتیک شمالی که در چهارم آوریل ۱۹۴۹ میلادی، به امضای پنج عضو بروکسل و ایالاتمتحده، کانادا، ایتالیا، نروژ، دانمارک، ایسلند و پرتغال رسید که بر ایجاد یک سیستم امنیت جمعی تحت عنوان سازمان (ناتو) را پیشبینی میکرد.
اهداف اصلی تأسیس ناتو را میتوان چنین برشمرد
- دفاع جمعی در برابر خطرات که در ماده پنجم پیمان آتلانتیک بدان اشارهشده است
- انسجام بلوک غرب که در ماده اول پیمان بدان توجه شده است.[۳۰]
- پیشگیری از خطر نفوذ ایدئولوژی کمونیسم و تمایلات تاریخی اتحاد شوروی به توسعه ارضی و مبارزه با کاپیتالیسم و دنیایی سرمایهداری.
پیمان آتلانتیک شمالی در ۱۴ ماده تنظیمشده است. پیمان، با الهام از ماده ۵۱ منشور، خود را مکلف میداند که در راستای اصول منشور سازمان ملل متحد، یعنی برقرار صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی اقدام کند[۳۱].
ماده ۵ پیمان آتلانتیک شمالی، حق دفاع مشروع فردی و دستهجمعی را برای خود محفوظ میدارد. بدین ترتیب پس از حملات یازده سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، اقدامات رسمی ناتو در پاسخ به این حمله، در چارچوب پشتیبانی عملیاتی نیروهای آمریکا در افغانستان صورت پذیرفت؛ اما در سالهای بعد ماهیت حضور ناتو در افغانستان تغییر کرد و در چارچوب قطعنامه شورای امنیت مسئولیت نیروهای بینالمللی کمک به امنیت افغانستان موسوم به «آیساف» را بر عهده گرفت[۳۲]. ناتو باگذشت ۶۴ سال از تأسیس آنیکی از شش پیمان امنیتی بزرگ چندجانبه است که هنوز فعالیت دارد. این پیمان هر سه شکل از پیمانهای امنیتی توصیفشده فوق را دارد. بدین مفهوم که یک پیمان دفاع جمعی است، زیرا بر اساس ماده ۵ پیمان آتلانتیک شمالی[۳۳] تمامی اعضای آن متعهد شدهاند تا از یکدیگر در مقابل تجاوزت دفاع نماید. این ماده، پیمان ناتو را وصف پیمان دفاع جمعی میدهد؛ زیرا یکی از شاخصهای پیمان دفاع جمعی تعهدات کشورهای عضو پیمان به دفاع از همدیگر در مقابل تجاوز خارجی است. بعد از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی، این وصف از پیمان ناتو فعال شد و حمله تروریستی از سوی القاعده به برجهای تجارت جهانی در نیورک بهعنوان تجاوز علیه یکی از اعضای این سازمان قلمداد شده، همه اعضای آن آمادگی خود برای دفاع از آمریکا را اعلان نمودند[۳۴]. ناتو همچنان یک پیمان امنیت جمعی به شمار میرود؛ زیرا یکی از دلایل تشکیل ناتو، جلوگیری و خاتمه بخشیدن به جنگهای خونین و خطرناک چند قرن گذشته، میان کشورهای اروپایی، بهویژه جلوگیری از جنگهای مانند دو جنگ جهانی اخیر بود. ماده اول این پیمان کشورهای عضو را به حلوفصل مسالمتآمیز اختلافات بینالمللیشان متعهد میسازد. پذیرش کاهش تنش در روابط میان کشورهای عضو، بهمنظور ارتقای ثبات داخلی میان آن ها، از شاخص های پیمان امنیت جمعی است. پیمان ناتو آن را در ماده اول خود جایداده است. بر اساس این ماده ناتو یک پیمان امنیت جمعی محسوب می شود. بررسی حیات ۶۴ ساله ناتو نشان میدهد که این پیمان، بهعنوان یک پیمان امنیت جمعی فعالیت مثبتتری نسبت به وصف پیمان دفاع جمعیاش داشته که نهتنها کشورهای عضوش از آن بهره جستند، بلکه کشورهای غیرعضوی ناتو نیز از آن بیبهره نبودند[۳۵]. مقدمه پیمان آتلانتیک شمالی منعقده ۱۹۴۹ میلادی در واشنگتن بهصورت واضح آن را یک پیمان مبتنی بر ایدئولوژی، بیان داشته که تعهد به ارتقای آزادی، دمکراسی و حاکمیت قانون دارد. بنابراین از همان ابتدا ناتو وظایف یک پیمان چندجانبه، بهمنظور ارتقای خواسته ها و منافع مشترک را نیز پذیرفت. در چهل سال اول فعالیتهای چندجانبه این پیمان، ابتدا بر نوسازی و بازسازی بخش نظامی کشورهای عضو تمرکز داشت. تلاش برای ارتقای دمکراسی، آزادی فردی و حاکمیت قانون، در داخل نظام کشورهای عضو انجام شد. پذیرش انجام مأموریتهای حافظ صلح، در بالکان، افغانستان بعد از سال ۲۰۰۳ میلادی، انجام عملیات علیه دزدی دریایی در خلیج عدن، عملیات ضد تروریسم در دریای مدیترانه، کمکهای بشردوستان در پاکستان و مناطق دیگر از عمده فعالیتهای چندجانبه این پیمان در قالب یک پیمان امنیت دستهجمعی به شمار میرود[۳۶].
نتیجتاً میتوان گفت که پیمان ناتو یک سازمان چندمنظوره است که در قالبهای متفاوت از پیمانهای امنیتی فعالیت می کند؛ بنابراین واژه و اصطلاح پیمانهای چندجانبه امنیتی، کاربرد دوگانه دارد که مبتنی بر تعداد اعضا و اهداف یا کارکردهای پیمانهای امنیتی است. اکثر پیمانهایی که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفتند، مصداق پیمانهای چندجانبه به شمار میروند.