تحول گفتمان ادبی دو نسل از داستان نویسان معاصر ایران- قسمت ۱۵
-اگر سر هم بروداهل دروغ و دونک نیستم . ( ص ۲۴)
– از کی تا حالا این طور جی جی باجی دختر حاکم شده بود ،که خودش خبر نداشت ؟ ( ص ۳۶)
-ایناها این هم خواهرت حی و حاضر ( ص ۳۶)
-پایش را به زمین زد و پخی کرد . ( ص ۵۷)
-می دانست خانم فتوحی از روزنامه های بریده شده لجش خواهد گرفت . ( ص ۲۱۲)
-هی قشقایی و بویر احمدی است که می آید یک دست لباس خودی تحویل می گیرد و د برو . ( ص ۲۱۰)
-بروید یک ملاباجی پیدا کنید و پیشش شرعیات بخوانید . ( ص ۱۳۲)
– آنها هم به روی خودشان نمی آورند که بخو بریده شان را می فرستند مستعمرات . ( ص۱۴)
-سرکار داشت را که می شناسی …انگار کن اینجا کربلاست و امروز عاشورا .تو که نمی خواهی شمر باشی؟ ( ۲۹۸)
-من از حرفهایشان چیزی دستگیرم نشد ،واگوشک می گفتند. (سووشون ص۲۸۹)
۵-۷-۳ چراغها را من خاموش می کنم :
-پقی زدند زیر خنده (چراغها را من خاموش می کنم ص ۱۲۲)
-شالاپ آب (چراغها را من خاموش می کنم ص۱۸۰)
-خاک وخل(چراغها را من خاموش می کنم ص۱۸۰)
-بعد کف دستها به ذق دق افتاد . (چراغها را من خاموش می کنم ص۱۰۷)
-زود بزنید به چاک (چراغها را من خاموش می کنم۲۴۷)
-که به نظر نیاد نک ونال زنی غرغروست (چراغها را من خاموش می کنم۲۶۲)
-ویژژ رفتم بالا (چراغها را من خاموش می کنم۲۶۶)
-قیژ در فلزی را شنیدم (چراغها را من خاموش می کنم۶)
-صدای بدوبود بچه ها از حیاط می آمد. (چراغها را من خاموش می کنم۱۰۴)
–۸-۵قاعده کاهی سبکی در بخش نحوی (انحراف از قواعد مرسوم دستوری)
۱-۸-۵شازده احتجاب
-در سایه روشن زیردرخت ها،صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همانطور پیرو مچاله توی آن صندلی لم داده بود و بعد زن را که فقط یک گوشه چشمش از گوشه چادر نماز پیدا بود. (شازده احتجاب ص۵)
-شازده دست کرده بود توی جیبش و چند تومان گذاشته بود کف دست حسنی . (شازده احتجاب ص ۵)
-آواز جیرچیرکها نخی بی انتها بود ،کلافی سر درگم که در تمامی پهنه شب ادامه داشت . (شازده احتجاب ص۷)
-جارو دستش بود با همان روسری گلدار و همان چشم های سیاه و زنده و آن دهان باز. (شازده احتجاب ص۷)
-از بالا نگاه می کرد از پشت آن شیشه های درشت عینک . (شازده احتجاب ص۷)
-خط به خط شانه ها می رسید و به دستها که پشت آن پیراهن تور سفید بود. (شازده احتجاب ص۷)
-اسب سفید بود با خال های قهوه ای روشن . (شازده احتجاب ص۷)
-فخر النساء ایستاده بود کنار کالسکه چهار اسبه. (شازده احتجاب ص۷)
-اشاره کرد به چلچراغها ،باهمان دستی که توی آستین چین دار بود حتما . (شازده احتجاب ص۸)
-کتاب زیر بغلش را گذاشت روی طاقچه . (شازده احتجاب ص۸)
-فراش ها آمدند ،پنج تا بودند ،بلند قد با سبیلهای چخماقی . (شازده احتجاب ص۹)
-عینک افتاده بود روی بینی اش . (شازده احتجاب ص ۹)
-چشمهایش خیس اشک شده بود ،حتما . (شازده احتجاب ص۹)
-روی بدنه ساغر، یک زن برهنه بود ،با موهای افشان . (شازده احتجاب ص۹)
-لوله راگرفت طرف دیوار و پاک کرد وگذاشت روی قندیل . (شازده احتجاب ص۹)
-بعد دست کشید به دو لول ها و به قطار فشنگ ها یکی یکی . (شازده احتجاب ص۹)
-دست پخت جد کبیره و(شازده احتجاب ص۱۰)
گلشیری جمله را بعد از فعل تمام شده نمی داند ،بلکه بعد از فعل ، ویرگرول می آورد و بعد از آن قید یا هر کلمه دیگری که به جای وسط جمله در انتهای جمله امده و بعد ازآن نقطه می گذارد و اینجاست که جمله تمام می شود .مثل :
-عقربه ها می لغزیدند ،کند و مطمئن . (شازده احتجاب ص۱۰)
-فراش ها یا سربازها و یا رقاصه ها بیایند بیرون . (شازده احتجاب ص۱۰)
-و فخرالنساء باز زد با همان انگشت بلند و سفیدش . (شازده احتجاب ص ۱۰)
-بعد تنها صدای بلور بود که فرو می ریخت ،که درتداوم نامنظم و سمج آنهمه تیک و تاک تکه تکه می شد. (شازده احتجاب ص۱۰)(در اینجا کل جمله را یکبار دیگر تکرار می کندو تکراری که تنها در ذهن خواننده شکل می گیرد)
-کلاه خود را گذاشت روی سر من . (شازده احتجاب ص۱۰)
-قفسه ها پر بود از خرده ریز. (شازده احتجاب ص۱۰)
-مثل تنش که آنهمه سرد و سفید بود ،کشیده بود و بی خون . (شازده احتجاب ص۱۱)
-PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) هایش کوچک و گرد بود و موهایش نرم . (شازده احتجاب ص ۱۱)
-دست کشید تو موهای فخری . (شازده احتجاب ص۱۱)
-به گلهای قالی نگاه می کرده ،حتما . (شازده احتجاب ص۱۱)
-انگشت های سرد فخرالنساء گوش های شازده احتجاب را لمس می کرد و انحنای گونه ها و چانه و بعد لب ها را. (شازده احتجاب ص۱۲)
-ششلول پدربزرگ بود ،سنگین وسرد. (شازده احتجاب ص۱۲)
-شازده احتجاب می دانست که فایده یی ندارد ،که نمی تواند ، که پدر بزرگ مثل همیشه ،مثل همان عکس سیاه و سفیدش خواهند ماند. (شازده احتجاب ص۱۲)
-سرفه کرد بلند و کشدار(شازده احتجاب ص۱۳)
-و رها کرد تا پدر بزرگ همچنان عکسی بماند و نشسته بر تختی یا بر پشت اسبی رام و یا پشت آن توده گوشت بی شکل و زنده و خندان . (شازده احتجاب ص۱۳)
-و پدر بزرگ را دید و آن خطوط عمیق پیشانی را و دولایه گوشت غبغب را . (شازده احتجاب ص۱۳)
-دونوک ،سبیل مراد خان که سال ها بود از دو طرف دهانش آویزان شده بود،حالا می رسید به گوش ها . (شازده احتجاب ص۱۵)
-مراد خان کلاهش را گذاشت روی سرش و نشست روی نشیمن جلو . (شازده احتجاب ص۱۵)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نجفی زهرا در 1399/12/21 ساعت 10:06:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |