صور خیال در غزلیّات خواجوی کرمانی- قسمت ۳۵
نسرین بوی:دارای بوی نسرین مجازاً به معنای” بوی خوش” است.مجاز به علاقه خاص به عام
لاله عذاران :زیبا رخساران
عنبرین:خوشبو، عنبر :ماده ای است به همین نام که از ماهی” کاشالوت” گرفته می شود عنبر شکلاً شبیه خاویار است به این ماهی “عنبر ماهی” نیز می گویند.
اصلاغ :جمع صُرغ به معنای زلف،صرغ(به معنای زلف)
سیاهی آن نیز در عربی مورد توجه و تشبیه بوده است:
صُرغُ الجِیبِ وَ حالی کَلاهُما کاللیّالی و ثَغرُهُ فی الصِفّاء وَ اَدمُعی کَاّللالی
(مرتضوی،۴۹:۱۳۵۹)
زلف یار و روزگار من، هر دو چون شب تیره اندو دندانهایش و اشک من در درخشانی،همانند مروارید.
بیت بالا از نوع تشبیه تسویه است(مشبه متعدد و مشبه به منفرد)
عنبرین اصلاغ:دارای زلف هایی به بوی عنبر.”عنبرین” مجاز است از” بوی خوش” به علاقه ی عام به خاص و ملازمت. زلفی که عنبرین است یعنی” بوی خوش “دارد و “عنبر” ذاتاً خوشبوست و از” عنبرین” معنای عام آن را اراده کرده است نه معنای خاص آن را ،که خوشبو شده بواسطه ی عنبر باشد.
۴-۱-۶-علاقه ماکان و مایکون
ماکان یعنی آنچنان که در گذشته بوده و مایکون یعنی آنچنان که در آینده هست.
الف- علاقه ماکان
هر چوب در تجمّل چون بَزمِ میرگشت گر در دو دست موسی، یک چوب، مار باشد
(مولوی، ۲۶۷:۱۳۸۴)
مراد و منظور از «چوب» عصای موسی است.
ب- علاقه مایکون: حالت و صفت آینده کسی یا چیزی را بگوییم و حال و وضع کنونی او را، اراده کنیم:
فریبش داد تا باشد شکیبش نهاد آن کُشتنی، دل بر فریبش
(نظامی:۱۷۹:۱۳۷۸)
«کشتنی» یعنی «شیرویه» پس خسروپرویز که در آینده کشته می شود.
۴-۱-۷–مجاز به علاقه ی ماکان
با تو محال است بر آمیختن گر چه غمت با گلم آمیخته است
بر آمیختن : استعاره تبعّیه است از” عشق بازی کردن” (مستعارمنه). نکته ی در خور ذکر پیشوند “بر” در بر آمیخته است که یک پیشوند عامل و نافذ است و معنی مصدر ساده” آمیختن” را کاملاً به نحوی بلاغی عوض کرده است. پیشوندهایی چون در ،اندر، فرا، فرود، فرو، فراز و … هم معنای از مصادر ساده می آفرینند و هم بسیاری از این فعل های پیشوندی در حوزه ی ساختارهای بلاغی از انواع گوناگون تشبیه و مجاز و استعاره و … کمک شایانی به آفرینش صور بلاغی می کنند.
محال به معنای امروزی (غیر ممکن ) نیست و به معنای “خلاف” است در متون قرن ششم و هفتم این واژه با همین معنای اخیر به کار رفته است.
نخست آنکه سخن محال از کس نشنود و به خاطر در نیارد که غبن است، چه خردمند گرِدِ محال نگردد.
(دیوان معالی نصرالله منش۱۱۲:۱۳۶۴)
در مصراع دوم،یک مجاز با علاقه ی ماکان به کار برده است : باگلم آمیخته است.آدمی قبل از سلاله و نسلی اصلاب و انتقال نطقه ،خاک (گِل) بوده است :خلق الانسان من صلصالٍ کَالفخّار:انسان را از گل چسبنده ی گوزه گری آفرید
(الرحمن:۳۸)
غمت با گِلم آمیخته است :استعاره ی تبعّیه و به جهتی کنایه بعید (تلویح) است و در شعر فارسی جای پا دارد.
با آن نگار کار من آن روز او فتاد کادم میان مکّه و طائف فتاده بود
(نجم الدین رازی،۶۹:۱۳۷۱)
از شبنم عشق،خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره فرو چکید و نامش دل شد
(نجم الدین رازی،۶۷:۱۳۷۱)
۴-۱-۸-علاقه جنس
جنس چیزی را بگویند و خود آن جنس یا شی را اراده کنند:
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد تواند بیستون را، بی ستون کرد
همان آهنگری با خاره، می کرد همان سنگی به آهن پاره می کرد
(نظامی، ۲۰۶:۱۳۸۷)
مراد از آهن «تیشه فرهاد» است.
۴-۱-۹-علاقه مجاورت
واژه یی را به سبب مجاورت به جای واژه دیگری به کار گیرند مانند اطلاق «صبح» به خورشید در بیت زیر:
چو زاغ شب به جا بُلسا رسید از حدّ جا بُلقا[۱] برآمد صبح رخشنده، چو از یاقوت، عنقایی
(ناصرخسرو، ۳۹۴:۱۳۷۶)
۴-۱-۱۰-علاقه تضاد
واژه را از روی طنز در معنای ضدّ آن به کار می برند:
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق گفتم ای خواجه ی عاقل، هنری بهتر از این؟
(حافظ، ۳۱۸:۱۳۸۹)
خواجه عاقلّ یعنی «خواجهی نادان»
۴-۲-مجاز و کنایه
در دایره عشق هر آن کس که نهد پای از شوق خطت ،نقطه ز پرگار نداند
(خواجو:۱۸۵)
دایره عشق :عشق را به حوزه و دایره ای مانند کرده است
نقطه از پرگار نداند :(مکنیٌ به و لازم) کنایه است از کمال حیرت و سرگُسستگی (کنایه فعلی ) ضمنا خواجو در آوردن دایره ی عشق و نقطه و پرگار تعّهد داشته است
سند پا:(پای نهادن) ترکیب مجازی است و کنایه از وارد شدن است در این کنایه” پای” مجاز است به “علاقه” در دایره عشق جز به کل از وجود
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نجفی زهرا در 1399/12/22 ساعت 01:15:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |