کارکرد فعل در مرزبان نامه- قسمت ۲۲
طرح داشتن: به علاوه داشتن (خطیب رهبر)
اگرچه رخی یا فرسی بر خصم طرح دارد، شاید که به وقت باختن از آن حریف کند دست بد باز نادان بازیی آید که دست خصم را فرو بندد. (۱۱/۵۳۶)
فاتر گردانیدن: سست گردانیدن
چنین رسولی پیش شاه پیلان فرستیم تا رسالتی از ما بگزارد و حالی دواعی آمدن او را فاتر گرداند. (۸/۴۹۴)
فسرده شدن: منجمد شدن (دهخدا)
خون عصبیّت در اعصاب دشمنان فسرده شود. (۵/۵۱۳)
فیضان کردن: لبریز شدن (معین)
به قدرِ نوری که در ظلمت خانهی فطرت بر نهادِ ایشان فیضان کردست، جویای معرفت آنند. (۳/۷۴۵)
قران کردن: یار کردن دو چیز با هم (دهخدا)
پس موش و عقرب هر دو چون زحل و مرّیخ به اتفاق در یک خانه خبث قران کردند. (۶/۵۳۳)
فشاندن: پاک کردن وتکاندن (خطیب رهبر)
بادش به مروحهی شهپر طاوس میزدند و گردش به دستارچه ی بال سمندر میفشاندند. (۲/۴۱۸)
قلب کردن: برگرداندن (دهخدا)
سگالیدهی فعال و شوریدهی مکرِ خویش برو قلب کند. (۲/۶۴۱)
قرعه گردانیدن: قرعه انداختن (معین)
من درین مدّت قرعه تفأل به نام این درخت میگردانیدم. (۷/۳۰۵)
کید کردن: دشمنی کردن
امروز شهریار بابل با شهریار زاده کیدی کردست. (۵/۱۴۰)
کار بستن: استعمال کردن (خطیب رهبر)
من تحمل او واجب بینم و کار بندم. (۵/۱۵۵)
کین گشودن: دشمنی کردن (معین)
بعضی به مجاهرت رویاروی جنگ کنند چون یوز، بعضی بر خصم کین گشایند چون پلنگ. (۸/۴۷۹)
صبر به کار آوردن: صبر کردن
شتربان خاموش گشت و صبر به کار آورد. (۱/۵۱۱)
گُزیدن: انتخاب کردن (معین)
پس گرگ را بگزیدند که از مجاوران حرم محرمیّت و مشاوران سرّ طویّت بود. (۵/۵۱۴)
گذاشتن: سپری کردن
به مسامرت و مساهرت با یکدیگر شب میگذاشتند. (۳/۱۴۰)
مثال دادن: فرمان دادن
شاه در سراچه خلوت بنشست؛ مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک که هر یک فرزانهی زمانه خویش بودند، با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. (۱/۴۴)
مقصور کردن: کوتاه کردن (معین)
دانست که مزاج اهل روزگار فاسد گشتست و نظر از طاعت سلطان بر خداعت شیطان مقصور کردهاند. (۲/۵۶)
منقاد شدن: فرمانبردار شد (معین)
دختر فرمان را منقاد شد و نزدیک و نزدیک شاه رفت. (۸/۶۳)
مقترن گشتن: نزدیک گشتن (خطیب رهبر)
آغاز و انجام متوافق شد و بدایت به نهایت مقترن گشت. (۸/۱۷۴)
مطرِّز کردن: آراسته کردن و مطّرا گردانیدن: شاد، تازه و خوشبوی گردانیدن
به نام و القاب همایونش مطرّز کردم و دیباچهی عمر خود را به ذکر بعضی از مفاخر ذات و معالی صفاتش مطرّا گردانیدن. (۱/۲۵)
مالیدن: کوبیدن (خطیب رهبر)
دو چوب هیمه به آتش دان شان وقتی در آید که دویست چوب دستی بر پهلوی عاجزان مالند. (۷/۲۲۵)
متوافق شدن: یکی شدن
اندیشهای که به عنایت درباره ی من کردی با عمل متوافق شود. (۳/۳۰۶)
منخرم گرداندن: شکافتن در اینجا باطل نمودن
بعد از آن فرصتی طلبد و به اختلاس وقت اساس گفتهی من جمله منهدم کند و قواعد سعی مرا منخرم گرداند. (۷/۳۰۷)
مکاثرت کردن: نبرد با خواسته و مال بسیار کردن
صاحب ثروت که از کثرت نقوذ خزائن با مخازن بحر و معادن برّ مکاثرت کردی. (۵/۳۳۰)
مطواع و منقاد گشن: مطیع و فرمانبردار شدن (معین)
همه فرمان پادشاه را مطواع و منقاد گشته. (۷/۵۸۳)
ملابست کردن: پوشیدن (خطیب رهبر)
اما چون شعار پادشاهی را ملابست کنم، در مناقشتِ ایشان برخود گشاده باشم. (۳/۳۶۸)
مشفوع گرداندن: قرین و جفت ساختن
تیمار شفاعت خویش به گفتار من مشفوع گردان. (۱/۳۱۳)
مخبطّ داشتن: آشفته و پریشان کردن (معین)
بر هر نفسی از ناقصاتِ نفوس آدمی زاد دیوی مسلط است که همیشه اندیشهی او را مخبط میدارد. (۱/۴۶۴)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نجفی زهرا در 1399/12/22 ساعت 12:42:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |