موضوع: "بدون موضوع"
دانلود پایان نامه کارشناسی ارشد: بررسی تطبیقی وجودشناسی نزد افلاطون و ارسطو
جمعه 99/10/26
مفهوم هستی به اقتضای طبع خود یکی از داده های بنیادینی است که فیلسوفان از تمام نظرگاههای متصور با آن مواجه شده اند و از تمام زوایای ممکن در آن موشکافی کرده اند در اینجا نیز یونانیان گام نخست را برداشته اند.پارمنیدس با التفات به ویژگی مشترک «هستی» در همه ی آن ها، عنصر نهایی و اساسی واقعیت را به آن ارجاع می دهد. او بدین سان دانشی را پی ریزی می کند که محور آن وجود است و به همین لحاظ، برخی وی را نخستین فیلسوف ما بعدالطبیعی یونان می دانند.برترین نشانه هستی در نظر افلاطون حقیقی در خودبودگی است. اما این بیان درست تکرار همان نسبت مرموز و در عین حال ضروری است که قبلاً پارمنیدس میان این همانی و واقعیت یافته بود.در نظر افلاطون اصلی هست که فراسوی هستی بوده هنوز حقیقتی برتر از اوسیا باقی می ماند یعنی است. آن اصل همان خیر است که بنظر افلاطون در قدرت و شرافت برتر از هستی است.نزد ارسطو «موجود بما هو موجود» موضوع فلسفه اولی یا به تعبیر مكرر وی موضوع حكمت است. فهرست نهایی معانی موجود را در نظر ارسطو می توان به شرح ذیل ارائه كرد: 1. موجود بالعرض و اتفاقی؛ 2. موجود به عنوان صادق یا صدق؛ 3. موجود به عنوان یكی از مقولات؛ 4. موجود به عنوان قوه و فعل.
کلمات کلیدی: وجود شناسی ، اوسیا، جوهر, مثل
فصل اول
1- تاریخچه اجمالی وجود نزد فلاسفه پیش از افلاطون
1-1- وجود نزد فلاسفه پیش از پارمنیدس
مفهوم هستی به اقتضای طبع خود یکی از داده های بنیادینی است که فیلسوفان از تمام نظرگاههای متصور با آن مواجه شده اند و از تمام زوایای ممکن در آن موشکافی کرده اند در اینجا نیز یونانیان گام نخست را برداشته اند. آنگاه که نخستین اندیشمندان یونانی خردورزی فلسفی را آغاز کردند نخستین چیزی که از خود پرسیدند این بود:واقعیت از چیز خمیر مایه ای ساخته شده است ؟ این پرسش بخودی خود به طور مشخص نشان دهنده اساسی ترین نیاز ذهن بشر بوده است. برای فهمیدن چیزی آن را با طبیعت چیز دیگری که از قبل می شناسیم همسان می گیریم.
بنابراین شناخت حاق واقعیت به طور کلی حصول این فهم برای ما این است که یک یک اشیاء بیشماری که جهان بر ساخته اند در اساس با هر چیز دیگر ذاتا یکسان اند.به موجب این عقیده استوار ،استوار به جهت ریشه داری آن در ذات فهم بشر، نخستین اندیشمندان یونانی کوشیدند تا طبیعت را به ترتیب به آب آنگاه به هوا و بعد به آتش تحویل کنند تا اینکه سر انجام یکی از آنها با این بیان در یافتن پاسخ کامیاب شد که خمیر مایه اولیه سازنده واقعیت هستی است . این پاسخ آشکارا درست بود زیرا بی درنگ واضح نیست که هوا و آتش در تحلیل نهایی چیزی جز آب نباشند یا بر عکس آب بخودی خود چیزی جز هوا یا آتش نباشد.اما بدون شک آب ،هوا،آتش هر چه که باشند دست کم در این امر مشترکند که همگی هستند هر یک از آنها هستی است و چون این مطلب را درباره هر چیز دیگری هم می توان گفت نمی
توانیم از این نتیجه بپرهیزیم که هستی تنها خاصیتی است که یقینا در هر چیزی که هست بنحو مشترک حضور دارد پس هستی رکن نهایی و اساسی واقعیت است.هنگامی که پارمنیدس الیایی به کشف این مطلب نائل آمد به یکباره خردورزی مابعدالطبیعی را به آنجا کشانید که همواره یکی از مرزهای نهایی آن باقی خواهند ماند اما در همان حال خود با چیزی درگیر کرد که همچنان یکی از بدترین مشکلات مابعدالطبیعی برای ما بشمار می آید.برای اسلاف پارمیندس این میسر بود که طبیعت را با آب و آتش یا هوا همسان انگارند بی آنکه در تعیین معنای آن واژه ها به زحمت بیفتند. اگر من بگویم همه چیز آب است همگان منظور من را می فهمند اما اگر بگویم همه چیز هستی است می توانم با اطمینان منتظر باشم که از من بپرسند: هستی چیست؟ چرا که در واقع همه ما بسیاری از هستی ها را می شناسیم اما اینکه خود هستی چیست یا چه باید باشد مساله بی اندازه مبهم و بغرنج است.
حل مسائل اساسی فلسفه، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، آشکار یا ضمنی، بستگی تام به پاسخی دارد که به پرسش های بنیادین داده می شود، و در ارتباط تنگاتنگ با نوع رویکردی است که نسبت به این مسئله در پیش گرفته می شود. مسائلی چون ماهیت شناسی، پدیده شناسی، ساختارشناسی، شناخت شناسی، انسان شناسی، اخلاق شناسی، شناخت خیر و شر، آزادی و اجبار، ضرورت و تصادف، و سایر مسائل مهم دیگر فلسفی، در ارتباط با موضوع هستی شناسی و وجود شناسی طرح می شوند و پاسخ به آن ها در گرو پاسخی است که فلسفه به مسئله ی هستی شناسی می دهد.
طالس ملطی از نخستین فیلسوفانی بود که کوشید تا به مسئله هستی شناسی بپردازد و به آن پاسخی صریح و روشن بدهد. از نظر طالس آب گوهر بنیادین هستی و ماده نخستین بود و بقیه چیزها همگی از آب ساخته شده بودند. او بر این باور بود که جهان ریشه آبی داشته و زمین بر آب قرار گرفته است.
انکسیمندر- از دیگر فیلسوفان مکتب ملطی- معتقد بود که تمام اشیاء از یک نوع ماده ساخته شده اند، ولی این ماده هیچ کدام از موادی نیست که ما می شناسیم، بلکه ماده ای است نامتناهی و جاودان که همه جهان را در برگرفته است. این ماده نخستین، در اثر تحولات درونی به صورت موادی در می آید که ما می شناسیم، و خود این مواد نیز به یکدیگر تبدیل می شوند.
انکسیمندر بر این عقیده بود که اشیاء چنان که تقدیر آن ها است، به همان اصلی باز می گردند که از آن برخاسته اند، زیرا که باید بیعدالتی های یکدیگر را در زمان مناسب جبران کنند.
انکسیمندر می گفت که مواد تشکیل دهنده جهان واقعی دو به دو مکمل و متضادند و اگر ماده اصلی جهان بخواهد از جنس یکی از آن ها باشد، می بایست تا کنون سایر عناصر را تسخیر و بر آن ها غلبه کرده و جهان را از خود انباشته باشد. به عنوان مثال، اگر آب عنصر اصلی تشکیل دهنده جهان بود بایست هوا و خاک و آتش را فرا می گرفت و از خود می آکند، و چون چنین اتفاقی نیفتاده، پس ماده نخستین و گوهربنیادین جهان بایست ماده ای خنثی و بدون مکمل و متضاد باشد، به همین دلیل انکسیمندر عقیده داشت که هیچ یک از مواد موجود در ساختمان فعلی جهان ماده بنیادین آن نیست و ماده نخستین ماده ای است متفاوت با همه مواد تشکیل دهنده ی ساختمان جهان.
انکسیمندر معتقد به حرکتی دائمی و ابدی بود که در ضمن آن جهان پدید آمده است. او هستی را مخلوق نمی دانست، بلکه آن را تکامل یافته ماده همیشه موجود می دانست که گوهر بنیادین هستی است.
انکسیمنس- سومین فیلسوف بزرگ مکتب ملطی- هوا را ماده نخستین و بنیادین هستی می دانست و بر این باور بود که هر چیز، گونه ای خاص یا ترکیبی ویژه از هوا است. او معتقد بود که روح و جسم نیز هر دو هوا هستند، اولی به نهایت رقیق و شفاف، دومی به نهایت متراکم و کدر. او آتش را نیز گونه ای هوای رقیق شده می پنداشت و می گفت: هوا چون متراکم گردد نخست به آب تبدیل می شود، سپس در اثر تراکم بیشتر به خاک و سنگ بدل می گردد. او اختلاف بین مواد مختلف را اختلافی کمّی دانست و آن را ناشی از میزان تراکم هوا می شمرد. او هوا را محیط بر همه چیز می دانست و می گفت همانطور که روح ما که از هواست ما را وجود می بخشد و حیات ما متکی به آن است، وجود جهان نیز متکی به باد و نفسی است که تمام جهان را در بر گرفته است. به گمان او جهان هم مثل سایر موجودات زنده نفس می کشید.
فیثاغورث گوهر بنیادین هستی را روحی می شمرد که به صورت اعداد تجلی می یافت. این روح به باور او موجودی است باقی و بیمرگ که به شکل گونه های گوناگون موجودات زنده در می آید و پس از آن که پاره ای از آن با موجودی پا به جهان هستی می گذارد، و دورانی معین را همراه آن می گذراند، هنگام مرگ جسمانی، از وجود آن موجود خارج شده و بار دیگر همراه پیکر موجودی دیگر به جهان باز می گردد.
فیثاغورث همه چیز را عدد می دانست و بر این باور بود که نسبت های عددی صحیح بین چیزها به آن ها هویت و موجودیت می بخشد، و به پاره های روح آغازین اجازه نمود و بروز مادی می دهد، بنابراین نسبت های عددی ساده است که جهان هماهنگ و منظم و هارمونیک را پدید آورده است.
گزنوفانس معتقد بود که همه چیز از خاک و آب ساخته شده و این دو ماده، مواد بنیادین و نخستین هستی هستند. او جهان را آفریده آفریدگاری یگانه می دانست که بدون هیچگونه تلاش و تحرک، فقط به نیروی اندیشه ی خود همه چیر را به حرکت در می آورد و جنبش زاییده قدرت تفکر اوست.
هراکلیتوس آتش را ماده نخستین و گوهر بنیادین هستی می دانست و می گفت که هر چیزی همانند شعله آتش از مرگ چیزی دیگر پدید می آید: « میرا مانا است و مانا میراست. یکی در مرگ دیگری می زید و در زندگی دیگری می میرد.» ، « همه چیز از یک چیز و یک چیز از همه چیز به وجود می آید.»
از نظر هراکلیتوس آتش اصلی که گوهر بنیادین و ماده آغازین هستی است هرگز خاموش نمی شود. جهان همیشه یک آتش زنده جاوید بوده و هست و خواهد بود.
هراکلیتوس معتقد به جنگ میان اضداد بود و می گفت که جنگ پدر و پادشاه همگان است و اوست که برخی را خدا و برخی را انسان،برخی را برده و برخی را آزاد کرده است. وی جنگ را امری عمومی و ستیزه را عدالت می دانست و می گفت: همه چیز در اثر ستیزه به وجود می آید و در نتیجه ستیزه نیز از بین می رود، و اساس هستی بر بنیان ستیزه و نزاع بین اجزای متخاصم متضاد استوار است. هراکلیتوس ظهور و بقای موجودات را معلول معارضه اضدادی معرفی میکند که با یکدیگر در تقابل هستند و یکدیگر را بر پای میدارند و میگوید پلمس به معنی جنگ و ستیز پدر همه اشیا ست.
هراکلیتوس روح را ترکیبی از آب و آتش می دانست که از میان این دو عنصر، آتش شریف و آب پست است.
امپدوکلس خاک و هوا و آب و آتش را به عنوان چهار عنصر بنیادین تشکیل دهنده هستی می شناخت و بر این باور بود که این چهار عنصر جاودانند و فاقد تولد و مرگ. او معتقد بود که از درهم آمیزش آن ها با نسبت های معین مواد مرکبی پدید می آید که جهان را می سازد.
امپدوکلس عقیده داشت که بین عناصر های چهارگانه، دو نیروی اصلی متضاد وجود دارد و از کنش و واکنش آن دو جهان شکل می گیردو ساختار می یابد. او این دو نیروی متضاد را ” مهر” و ” ستیز” می نامید، و معتقد بود که ” مهر” اجزاء را به هم پیوند می دهد و با هم ترکیب می کند، و” ستیز” آن ها را از هم می پراکند. او “مهر و ستیز” را نیز جزو گوهر های بنیادین و نخستین، و در ردیف عناصر های چهارگانه قرار می داد. از دید او تغییرات جهان هدفمند نیستند، بلکه در نتیجه تصادف روی می دهند و در نتیجه آن ” مهر و ستیز” به طور متناوب جانشین هم می شوند، و در این روند دور و تسلسلی دائمی و بی مرگ وجود دارد، به این ترتیب که وقتی عناصر ها به وسیله ” مهر” در هم می آمیزند، ” ستیز” آن ها را به تدریج از هم جدا می کند، و چون ” ستیز” به طور کامل آن ها را از هم جدا کرد، “مهر” بار دیگر آن ها را به هم می پیوندد، بنابراین ماده مرکب موقت است و فقط عناصر های چهارگانه و دو نیروی “مهر و ستیز” اصالت ذاتی دارند و بنیادین و جاویدانند.
انکساگوراس هستی را مرکب از مجموعه ای از اجزای مادی و روحی می دانست و معتقد بود که موجودات غیر زنده فقط از اجزای مادی و موجودات زنده از ترکیبی از اجزای مادی و روحی تشکیل شده اند. انکساگوراس می گفت که همه چیز بی نهایت قابل تقسیم است و هر پاره ماده، هر چقدر هم کوچک باشد، مقداری از هر عنصر را در خود دارد و اشیاء آن چیزی به نظر می رسند که از آن چیز بیشتر از سایر چیزها دارند. به عنوان مثال، هر چیزی مقداری آب دارد، ولی وقتی مایع به نظر می رسد که درصد آبش بیشتر از درصد سایر اجزایش باشد.
انکساگوراس روح را گوهری می دانست که در موجودات زنده بر همه چیزهای دیگر مسلط است، گوهری نامتناهی و آزاد که با هیچ چیز مخلوط نمی شود و بر خلاف اجزای مادی، حاوی هیچ تضاد یا ترکیبی نیست. روح از نظر انکساگوراس سرچشمه جنبش و چرخش است،و در تمام موجودات زنده اعم از انسان و حیوان دارای شکلی واحد و گوهری یگانه است.
دموکریتوس گوهر بنیادین هستی را اتم های از لحاظ فیزیکی غیر قابل تقسیم و از لحاظ فلسفی فنا ناپذیر
می دانست که همیشه در جنبش و گردش بوده و خواهند بود و در فضایی تهی شناور و سرگردانند. تعداد اتم ها و انواع آن ها بی نهایت است و تفاوت آن ها فقط در شکل و اندازه هندسی و فضایی آن هاست.
از دید دموکریتوس حتی روح هم از اتم تشکیل شده است و حرکت اتم ها در روح شبیه حرکت ذرات غبار در نور خورشید است، آن هنگام که باد نمی وزد.
دموکریتوس فضای تهی را که اتم ها در آن شناورند، بی پایان می دانست و معتقد بود که در آن خالی مطلق نه بالا وجود دارد و نا پایین. او حرکت اتم ها را قانونمند و جهت دار می دانست و معتقد بود که این جنبش جاودانه بر اساس قوانین طبیعی رخ می دهد و هیچ گونه تصادف یا اختیاری در آن وجود ندارد.
توجیه هستی شناسانه ی دموکریتوس به دور از هرگونه توسل به علت غایی و هدف نهایی بود. او هستی را بر مبنای واقعیت آن و قوانین طبیعی حاکم بر آن توجیه می کرد و هیچ گونه علت غایی یا عامل خارجی را در آن دخالت نمی داد.
پروتاگوراس منکر حقیقت عینی خارج از ذهن انسان بود و عقیده داشت که تنها چیزی که شاید وجود دارد، دریافت های ناشی از حواس انسان های مختلف است که به شدت شخصی و غیر قابل انتقال است، و خارج از آن، هستی چیزی نیست، یا اگر هم هست قابل دریافت و درک نیست. او می گفت به تعداد افراد حقیقت وجود دارد و حقیقت هستی از دید هر کس، همان چیزی است که خودش درک می کند و بیرون از حیطه ادراک شخصی او چیزی وجود ندارد.
گورگیاس معتقد بود که یا در جهان هیچ چیز وجود ندارد، یا اگر هم چیزی وجود داشته باشد غیر قابل درک و شناخت است.
دانلود پایان نامه ارشد فلسفه : بررسی مسأله اینهمانی شخصی بر اساس مبانی ملاصدرا
جمعه 99/10/26
اینهمانی فردی یا هویت شخصی معادل واژهی personal Identity ، یکی از مسائل اصلی مورد بحث در فلسفه نفس است. سؤال از اصل و ماهیت انسان و این که چه عاملی باعث میشود فرد از تولد تا زمان مرگش یک شخص باقی بماند و چگونگی تشخیص این استمرار از مباحث مطرح در مسأله اینهمانی شخصی است. سؤال اصلی در اینهمانی شخصی این است که، دلیل منطقی و شرایط کافی برای اینکه فرد P2 در زمان T2 همان شخصP1 در زمان T1 باشد چیست؟ سؤال دیگر این است که با چه شواهد ظاهری یا تجربی و یا احیاناً غیرتجربی ما میتوانیم حکم به اینهمانی شخصی بدهیم؟ به چه دلیل، ما همان انسان ده سال قبل هستیم؟ چه دلیلی برای اثبات این ادعا داریم؟ عامل حفظ این وحدت در وجود ما چیست؟
از هنگام تولد تاکنون ظاهر بدن ما و حتی بسیاری از سلولهای بدن ما تغییر کرده است، اما ما باز هم خود را همان فرد گذشته میدانیم. ممکن است در این میان بدن ما دچار تغییرات اساسی هم شده باشد: بهعنوان مثال دست یا پای ما قطع شده باشد، آیا با وجود این تغییرات، ما هنوز همان فرد گذشته هستیم و اینهمانی ما حفظ شده است یا اینکه باید بگوییم ما تنها شبیه به فرد گذشته هستیم. این امر مسلم است که به لحاظ بدنی و ظاهری با فرد گذشته دارای اینهمانی نیستیم، اما آیا این گونه تغییرات باعث میشود که ما فرد دیگری باشیم؟ این سؤالات هرچند ساده به نظر میرسند ، اما سال های متمادی ذهن فیلسوفان نفس را به خود مشغول داشته است. سؤال از اینهمانی فردی و چیستی آن و چگونگی استمرار آن از جمله پرسشهای اساسی و رایج در فلسفه نفس یا ذهن است. فیلسوفان ذهن پاسخهای متفاوتی به این گونه سؤالات دادهاند ، اما آن چه مسلم است چگونگی دیدگاه آنان در باب حقیقت انسان تأثیر مستقیمی بر تبیین آنان از مسأله ی اینهمانی دارد؛ بهعنوان مثال: تجربهگرایان و کسانی که حقیقت انسان را تنها به یک جوهر مادی تحویل میبرند، عامل حفظ هویت فردی انسان را بدن مادی یا یکی از اجزای آن نظیر: مغز نسبت دادهاند ، اما در مقابل کسانی که حقیقت انسان را جوهری غیرمادی میدانند این استمرار را در نتیجه ی استمرار یک جوهر غیرمادی یا همان نفس تلقی میکنند به گونه ای که برخی مانند ابن سینا و دکارت تمام حقیقت و اینهمانی انسان را چه در حیات دنیوی و هم در حیات اخروی بر اساس همین نفس مجرد تبیین می کنند ، اما دوگانه انگارانی مانند: ملاصدرا با دیدگاه ویژه خود در باب رابطه نفس و بدن این همانی انسان را در پرتو نفس و بدن هر دو ممکن می سازد.
در مقابلِ دیدگاه قائلان به اینهمانی شخصی، بعضی فیلسوفان استمرار هویت فردی یا وجود یک خود مستمر را نوعی توهم به شمار آوردهاند. از نظر آنان این تنها یک تخیل است که ما فکر میکنیم، انسانی را که اکنون میبینیم همان انسان چند لحظه قبل یا انسان چند
سال پیش است؛ درست مانند خانهای که ما در مورد آن بگوییم این خانه همان خانه پنجاه سال قبل است. از نظر آنان ما هر لحظه با انسانی جدید یا خانهای جدید مواجه هستیم که تنها شبیه به آن انسان گذشته یا خانه گذشته است. این خطای ذهن انسان است که با مشاهده این تصاویر مستمر و شبیه به هم، چنین وحدتی را توهم میکند.
نکتهی قابل توجه این است که مسأله ی هویت شخصی، تنها دغدغهی فیلسوفان ذهن نیست بلکه، این بحث ارتباط تنگاتنگی با سایر حوزههای علم نظیر: علم اخلاق، حقوق و کلام دارد. با اعتقاد به وجود یک خود مستمر در وجود انسان است که میتوان انسانها را به لحاظ اخلاقی و حقوقی مسئول کارهای گذشتهشان دانست؛ باور به چنین استمراری موجب مجازات مجرم حتی پس از سالیان دراز میشود. همچنین مسأله ی هویت شخصی در مباحثی مانند: جاودانگی، چگونگی حیات پس از مرگ، عذاب و پاداش نقش اساسی ایفا میکند، بدون بیان دقیق چگونگی استمرار فرد انسان در حیات پس از مرگ، هیچ یک از این آموزهها قابل توضیح و تبیین عقلانی نیست.
با توجه به اهمیت بحث اینهمانی شخصی، این پایان نامه به بررسی این مسأله در آراء یکی از مشاهیر فلسفه اسلامی؛ یعنی ملاصدرا پرداخته است.
مباحث این پایان نامه در پنج فصل تدوین گردیده است؛ پس از بیان کلیات در فصل اول، فصل دوم را بهطور کلی به بررسی مسأله اینهمانی، دیدگاه منکران و معتقدان به آن اختصاص دادهایم؛ همچنین در پایان این فصل سعی شده معیار اینهمانی بر اساس آراء صدرا بیان گردد. ادامهی بحث اینهمانی شخصی از دیدگاه صدرا بر بحث اثبات نفس و بررسی چگونگی جاودانگی آن، متوقف است؛ به همین دلیل فصل سوم به بررسی دلایل اثبات نفس و جاودانگی آن در حیات پس از مرگ اختصاص دادهشده است. فصل چهارم پایاننامه به رابطهی میان جاودانگی و اینهمانی و دیدگاههای مختلف دراینباره میپردازد. ازآن جا که انسان شناسی صدرا بر دیدگاه او در باب حرکت جوهری استوار است، فصل آخر را به بررسی اینهمانی و مسأله حرکت جوهری اختصاص دادهایم تا مشخص گردد آیا دیدگاه صدرا مبنی بر تغییر لحظه به لحظه نهاد طبیعت با دیدگاه اینهمانی انسان و حفظ هویت او در طول زمان سازگاری دارد یا نه؟
1- طرح کلی تحقیق
1-1- تبیین موضوع
انسان تغییرات مادی جهان پیرامونش را، همچنین تغییرات شدید و اضمحلال بدن مادی خود را بهوضوح درک و دریافت میکند؛ ازاینرو، سؤال از اینهمانی برای هر انسانی در طول زمان مطرح است. این سؤال که حقیقت وجودی من با وجود تغییرات شدید مادی و بدنی چیست؟ و چه عاملی باعث میشود که باوجود این تغییرات، من خودم را انسان واحدی بدانم؟ سؤال اصلی در بحث اینهمانی است.
دانشمندان غربی به ویژه جان لاک به وضوح و آشکار، در آثار خود به نقد و بررسی ملاک اینهمانی انسان پرداختهاند و برای آن ملاکهای گوناگونی ارائه دادهاند. در میان فیلسوفان غربی اولین کسی که با دغدغه ی فلسفی بهطور مستقل به این بحث پرداخته است، فیلسوف تجربی مسلک انگلیسی جان لاک بوده است. او اولین باراین بحث را در اثر معروفش به نام Concerning human understanding مطرح کرد؛ بعد از لاک، نظریات مختلفی توسط فیلسوفان غربی بهعنوان معیار اینهمانی مطرح شد. هیوم دیدگاه لاک را نقد کرد و درنهایت منکر اینهمانی شخصی گردید. برخی فیلسوفان نیز مانند: فلو و هاسپرس هویت شخصی را در حد بدن مادی دانسته و قائل به ملاک بدنی برای آن شدند. عدهای نیز مسأله هویت شخصی را فراتر از امر مادی و بدن قلمداد کرده و دیدگاههای فراحسی را برای آن برگزیدهاند. در هر صورت بحث اینهمانی شخصی با این عنوان در آثار فلاسفه اسلامی مطرح نبوده است؛ ، اما به هر حال بحث از حفظ هویت شخصی انسان در کنار تغییرات بدنی از دغدغههای مورد بحث در آثار فلاسفه اسلامی است، بهگونهای که گاه این امر؛ یعنی استمرار هویت شخصی با وجود تغییرات و فساد تدریجی بدن را، یکی از دلایل اثبات نفس عنوان کردهاند. در ضمن، این بحث؛ یعنی اینهمانی فردی از مباحثی است که در ذیل بحث معاد در آثار فلاسفه اسلامی مطرح شده است. درهرصورت در حال حاضر بیشتر مباحث پیرامون اینهمانی ترجمه ی مباحث مطرح در فلسفه غرب است و بررسی چندانی پیرامون این بحث در آثار فلاسفه اسلامی صورت نگرفته است.
1-2-سؤال های تحقیق
1- اینهمانی شخصی و ملاک آن بر اساس مبانی صدرا چگونه تبیین می شود؟
2- با توجه به دیدگاه ویژه ی صدرا در باب بدن انسان، میتوان معیار اینهمانی از نظر وی را، نفس و بدن دانست؟
3- مبانی انسان شناسی و وجود شناسی صدرایی اینهمانی انسان را در طول زمان و در حیات پس از مرگ توجیه می کند؟
1-3-فرضیه های تحقیق
1- اینهمانی شخصی از دیدگاه صدرا همان نفس است که در دو ساحت نفس و بدن ظهور می یابد.
2- هر چند نظر صدرا در باب معیت ذاتی و همیشگی نفس و بدن اینهمانی انسان مرکب از نفس و بدن را به خوبی تو جیه می کند ، اما به هر حال او ملاک اینهمانی را اولا ًو بذات به نفس نسبت می دهد و اینهمانی بدن را در پرتو اینهمانی نفس تبیین می کند.
3- مبانی فلسفی صدرا مانند: رابطه ی اتحادی نفس و بدن، حرکت جوهری و تجرد خیال و عوالم تشکیکی وجود، دیدگاه وی در رابطه با اینهمانی شخصی را به خوبی تبیین و توجیه می کند.
1-4-سابقه و پیشینه تحقیق
کتب و مقالات متعدد انگلیسی مربوط به بحث اینهمانی موجود است که از آن میان میتوان به کتابهای Personal Identity اثر ریچارد سویین برن و سیدنی شوماخر؛ همچنین Personal Identity اثر هارولد نونان اشاره کرد. اما تاکنون کتاب و پایاننامه مستقلی در باب اینهمانی شخصی به زبان فارسی یافت نشده است، هرچند که در کتب متعدد فارسی بخش هایی به این بحث اختصاص یافته است که از آن میان میتوان به کتابهای جاودانگی اثر رضا اکبری و حیات جاودانه از آقای امیر دیوانی اشاره کرد. از میان کتب ترجمه شده هم کتاب مبانی مابعدالطبیعه بروس آونی و عقل و اعتقاد دینی اثر مایکل پترسون و دیگران قابل ذکر است. همچنین مقالات کمی که بهصورت مستقل به این بحث پرداخته شده باشند، یافت شده است از آن میان میتوان به مقاله هویت شخصی نگاهی به چند رویکرد رایج از آقای حسین شیخ رضایی و اینهمانی شخصی از مرتضی شاهرودی و وحیده فخر نوقانی اشاره کرد. به همین دلیل اختصاص پایاننامهای مستقل به موضوع اینهمانی کاری جدید در این حوزه است، همانطور که اشاره گردید تاکنون مسأله اینهمانی در آثار فلاسفه مسلمان مورد بررسی و نقد صورت قرار نگرفته است؛ ازاینرو بررسی این مسأله در آراء ملاصدرا از نوآوریهای این پایاننامه است.
1-5- ضرورت انجام تحقیق
مسأله اینهمانی فردی از مباحث بسیار مهم در فلسفه نفس است. بررسی این بحث نتایج بسیار گسترده و مهمی در سایر مباحث نظیر بحث جاودانگی، چگونگی حیات پس از مرگ، اخلاق و بسیاری از عقاید دینی مانند: عذاب و پاداش اخروی دارد. بهگونهای که با انکار اینهمانی فردی یا یک خود مستمر در وجود انسان، اعتقاد به بسیاری عقاید دینی مانند: معاد ، عذاب و پاداش اخروی امری محال به نظر میرسد. در سایه اثبات اینهمانی فردی و حضور یک خود مستمر در وجود انسان، بسیاری از عقاید دینی و حتی مسائل حقوقی در این جهان قابل بحث است؛ ازاینرو بررسی مسأله اینهمانی فردی و یافتن ملاکی برای آن و گشودن مسائل مبهم آن، میتواند ما را در تبیین بهتر این مسائل یاری دهد.
دانلود پایان نامه : معقولیت و لوازم دینی آن از دیدگاه ابنسینا و ویتگنشتاین
جمعه 99/10/26
1
1-تعریف مساله و بیان سوالهای اصلی تحقیق 2
2-فرضیههای تحقیق 5
3- روش، انگیزة و منابع تحقیق 6
4- مروری بر فصول رساله 8
کلیات 11
1-تاریخچة موضوع معقولیت 12
2- تاریخچة موضوع عقل 17
3-کتابشناسی ابن سینا 23
4- مسایل محوری عقل و عقلانیت نزد ابن سینا 24
یادداشتهای کلیات 29
بخش اول: ابن سینا 32
فصل 1: عقلانیت در فلسفه مغربی ابن سینا 33
1-1- ماهیت علم و باور 34
2-1- رابطه انواع بدیهیات و وضوح 37
3-1- عقلانیت در برهان 45
4-1- عقلانیت در نظریه توجیه ابن سینا 49
5-1- جمع بندی و نتیجه 54
یادداشتهای فصل اول 56
فصل 2- عقلانیت در فلسفه مشرقی ابن سینا 60
1-2- تدرج و تشکیک در نفس 61
2-٢- ماهیت عقل 64
3-2- عقل قدسی 69
4-2- تدرّج و تشکیک معنای عقلانیت در حقایق دینی و عرفانی 71
5-2- اندیشههای تمثیلی و عرفانی ابن سینا 77
6-2- مصادیق تشکیک معنای عقلانیت در داستانها و سه نمط آخر اشارات 83
7-2-جمعبندی و نتیجه 93
یادداشتهای فصل دوم 98
بخش دوم: ویتگنشتاین 108
فصل 1- ویتگنشتاین و رویكرد متفاوت در فلسفه 109
1-1- تعریف فلسفه 110
2-1- فلسفه یگانه ویتگنشتاین و نقد فلاسفه 113
3-1- فلسفه در دو دوره حیات فکری ویتگنشتاین 118
4-1- جمعبندی و نتیجه 123
یادداشتهای فصل اول 126
فصل 2: گرامر زبان 129
١-2- گرامر سطحی وعمیق 130
2-2- تغییر گرامرعمیق و معقولیت 134
3-2- معقولیت و سولیپسیسم یا تنهاخودباوری 137
4-2- جمع بندی و نتیجه 146
یادداشتهای فصل دوم 149
فصل 3: معناداری و معقولیت 153
١-3- فرق معناداری و ارزش صدق 154
٢-3- معقولیت گزاره های ارزشی(4) 155
٣-3- معقولیت و معناداری شک 159
4-3- معقولیت، بازی زبانی وشکل زندگی 161
5-3- معقولیت در دیدن به منزله 167
6-3- جمع بندی و نتیجه 171
یادداشتهای فصل سوم 173
فصل 4- معقولیت باور دینی 175
1-4- ماهیت باور 176
2-4- ماهیت باور دینی 180
3-4- معقولیت باور دینی 186
4-4- آرای بعضی از پیروان ویتگنشتاین 200
٥-٤-تفسیرها و نقدها 206
6-4- جمع بندی و نتیجه 223
یادداشتهای فصل چهارم 227
بخش سوم: وجوه تشابه و تفاوت 234
فصل 1: مشابهت در دیدگاهها، مواضع و رویکردهای ابن سینا و ویتگنشتاین 235
فصل 2: اختلاف در دیدگاهها، مواضع و رویکردهای ابن سینا و ویتگنشتاین 245
یادداشتهای بخش سوم 256
نتیجه 260
منابع فارسی و عربی 265
منابع انگلیسی 272
پیوست: ترجمه فارسی رساله الطیر 279
***ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل و با فرمت ورد موجود است***
متن کامل را می توانید دانلود نمائید
چون فقط تکه هایی از متن پایان نامه در این صفحه درج شده (به طور نمونه)
ولی در فایل دانلودی متن کامل پایان نامه
با فرمت ورد word که قابل ویرایش و کپی کردن می باشند
موجود است
دانلود پایان نامه کارشناسی ارشد: بررسی و تحلیل دو نظریه انسان دینی و دین انسانی
جمعه 99/10/26
:
امروزه در ایران و سایر كشورهاى اسلامى، اندیشههاى انتقادى روشنفكران به دیدگاه سنتى دین، مورد توجه بخش مهمى از طبقات گوناگون جامعه، به خصوص اقشار تحصیل كرده و نسل جوان قرار گرفته است. چشم پوشى و كم توجهى به این دگرگونى های فرهنگى، نه تنها از قدرت آن نمىكاهد، بلكه زمینه را براى پیشرفت آسان، بى دغدغه و فارغ از نقد آن فراهم مىسازد. از این رو، بر داعیه داران اسلام بخصوص دانشپژوهان حوزه و دانشگاه واجب است بعد از آگاهى و اشراف براندیشهها و نقدهاى نوینى كه امروزه متوجه آنان است، اشتباهات و انحرافات را در بسترى آكنده از علم و حلم حكیمانه پاسخ دهند. و زمینه را هم برای آن اندیشه ها و هم براى نقدی که به آنان وارد استفراهم کنند چه آنکه مهم ترین علت از علت های رکود علم تکروی کردن و تک صدا بودن نظریه ها و فرضیه های علمی است.
موضوع تحقیق:
موضوع این پایان نامه مسئله مهم و نو و در عین حال چالش برانگیز ” دو نظریه انسان دینی، یا دین انسانی ” است. این مسئله از مباحث جدید و نو پیدای دین پژوهان مدرن است، که امروزه در حوزه فلسفه دین و کلام جدید اهمیت خاصی پیدا کرده و نظر دین پژوهان و اندیشمندان دینی و حتی اندیشمندان غیر دینی را به خود جلب کرده، که هر کدام از منظرهای مختلف، جوابی متفاوت به این مسئله داده اند.
اهمیت موضوع:
همانطور که ذکر شد یكى از مباحث مهم فلسفه دین، موضوع انسان و دین و چگونگى رابطه آنها است. رابطه انسان و دین زمانى درست ترسیم مىشود كه حقیقت دین و حقیقت انسان به خوبى شناخته شود، وقتى حقیقت دین وانسان، درست تبیین گردید، پیوند انسان و
دین نیز به خوبى روشنمىشود. سر اینكه در آغاز بحث باید حقیقت دین وانسان تبیین شود آن است كه اولا شناخت هر مركبى متفرع بر شناخت اجزاء آن مركب است و ثانیا با شناخت طرفین ارتباط روشن مىشود كه دین چگونه انواع روابط انسان، یعنى رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با انسانهاى دیگر، رابطه انسان با طبیعت و جهان آفرینش و رابطه انسان با خود را تنظیم كند. مهم ترین وظیفه انسان امروزی در شناخت بهتر دین، شناخت دقیق «گستره پاسخگویی آن به نیازهای انسان بویژه انسان معاصر» میباشد. همانگونه که گزینش عاطفی و عرفی یک پدیده مسبوق به وجود عاطفه، قبول فرآیند جبری و تسلیم به مشهورات عرفی میباشد، گزینش عقلی آن نیز مسبوق به علم و آگاهی مستدل از سازههای آن پدیده و لوازم و تبعات برخاسته از آن میباشد. آگاهی از این که چه نیازها و توقعات انسانی به وسیله دین محقق میشوند، و دین در برآوردن کدام حاجت بشری بی بدیل و بی رقیب است، در دینداری افراد و جامعه نقش اساسی دارد. البتّه دینداری و دینمداری محقّقانه، نه مقلّدانه؛ خودیاب و خودفهم، نه پدریاب و پدرفهم. لذا ضروری است، در عصری که عصر ماهوارهها و انفجار اطلاعات است که حیات اجتماعی با برنامهریزیهای دقیق، ریز و فراگیر سامانیافته و جامعه در قالب نهادها و سازمانهای پیچیده که هر یک قوانین و آثار بخصوص خویش را دارند، تشخص پیدا کرده است، زندگی افراد در کنار این که از جهتی دارای فردیت افزون شده است، ولی از جنبه دیگر بقاء آن فردیت در شبکهای به هم پیوسته، با حیات فردی و اجتماعی جامعهای که در آن زیست میکنند و هم با حیات جامعه جهانی، ارتباط پیوسته و ناگسستنی دارد.
در چنین جامعهای استمرار، ثبات و کارآمدی هر جریان؛ خواه دینی ـ فرهنگی، خواه سیاسی ـ اقتصادی و… در گرو آن است که حدود و قلمرو زیست و پاسخگوییاش به پرسشهای فراروی قرار گرفته و توانمندی اش در حل مشکلات و بحرانها، معین و روشن باشد و همین ویژگی سبب میشود تا جریان را به صورت یک نظام در آورد و در چنین وضعیتی کارآیی آن چند برابر میشود و شکنندگی آن از میان میرود. و با تعیین قلمرو دین و انسان است که سوال اساسی «انسان دینی است؟ دین انسانی است؟» جواب روشن پیدا می کند چه اینکه با دست یازیدن به حدود قلمرو دین می توان بحث کرد که دین در تمام ساحت ها معنوی انسان خدمت گذار است.
شاید دور از انصاف نباشد که بگوییم از عوامل مهم رویکرد مردم به فرهنگ مدرن، روشن بودن قلمرو تحت پوشش آن وتوانمندی اش در ارائه روشها و برآوردن نیازهای جوامع بوده است. البته این بدان معنی نیست که این فرهنگ پیامدهای منفی و ناکارآمد نداشته است. لذا برای ضرورت این بحث اگر تنها همین یک عامل هم باشد، کافی است که قلمرو دین و جهت ارتباط اش با انسان روشن شود.
اهداف:
اصل انگیزه در روانشناسی و علت غایی در فلسفه توجه به اهداف وغایات در مباحث علمی است. دو نظریه انسان دینی است؟ یا دین انسانی است؟ هم از مباحث مهم فلسفی است. بنابراین اهداف عالیه ای که بر این موضوع مترتب است، عبارت است از: کشف نیازهای واقعی انسان، تفکیک نیازهای دینی از نیاز های غیر دینی،تعییین محدوده و قلمرو دین، که آیا سعادت اخروی تنها را باید از دین انتظار داشت یا علاوه بر سعادت اخروی در امور دنیوی هم دستگیری از انسان خواهد کرد.
پرسش های پژوهش:
برخی بر این باورند که دین (یعنی شریعت یا متون دینی) تحول پذیرند و با تکامل سایر معارف بشری دین هم متحول می شود و چه بسا حکمی در زمانی برای مردمی لازم و از مسلمات و ضروریات دین به شمار می آمد ولی در زمان دیگر لازم الاجراء نباشد، و حکمی دیگر جایگزین آن شود، به اصطلاح احکام در خدمت انسان هستند، نه مردم برای احکام، لذا اگر خواست مردم تغیییر پیدا کرد، احکام هم بابد عوض شوند.
در مقابل این نوع قرائت از دین، قرائت غیر انسانی یا فوق انسانی از دین و دین داری قرار دارد، و آن این است که بگوییم دین مجموعه ای از علوم و احکام غیبی است که از عالم غیب وارد زندگی انسانها شده و انسان هر چه را دارد با آن عاملی بسنجد که از غیب وارد شده و صحت و سقم آن مسائل را با عامل غیبی مشخص کند. لذاسعی خواهد شد که موضوع انسان و دین و چگونگی رابطه آنها مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد، که آیا دین برای خدمت به بشر آمده یا بشر برای خدمت به دین آمده است؟ به عبارت دیگر انسان باید در خدمت دین باشد و برای دین؟ یا که دین برای انسان ودرخدمت انسان باشد؟و با جواب دادن به این سوال مهم و اساسی بحث رسالت اصلی دین و تعیین قلمرو آن و به تبع انتظارات بشر از دین آغاز می شود، که آیا انتظارات بشر در قلمرو دین حداقلی است؟ یا حداکثری است؟ لذا بر این مبنا سوال های این پژوهش عبارت اند از:
سوال اصلی:
آیا انسان باید در خدمت دین باشد یا اینکه دین در خدمت انسان و برای انسان باشد؟
سوالات فرعی:
1.) رسالت اصلی دین چیست؟
2.) انتظارات بشر در حوزه قلمرو دین اقلی است یا اکثری؟
3.) رابطه دنیا با آخرت چگونه است؟
4.) قلمرو دین علاو ه بر کارکرد های اخروی و آن دنیایی، مسائل دنیوی را نیز شامل است؟
5.) نیاز های واقعی انسان کدام است؟
فرضیات:
از منظر جهان بینی توحیدی پیدایش انسان با دین ورزی همراه بوده است و اصولا دین در فطرت آدمی ریشه دارد. چنانکه سرچشمه آن نیز وحی و الهام الهی است. وحیانی و توحیدی بودن دو ویژگی بارز دین در جهان بینی توحیدی است. فرضیه ای که پژوهش حاضر در صدد اثبات آن است، این است؛ که انسان هم از جنبه زندگی دنیوی به دین نیاز دارد و هم از جنبه زندگی اخروی و هم از منظر حیات فردی و هم زندگی اجتماعی، و این دین است که می تواند در ساحت های گوناگون انسانی خادم وی باشد و حوائج وخواسته های انسان را به بهترین شکل ممکن پاسخ گو باشد، بدین معنی که دین ورزی یک کار انسانی و بشری است و چون اینگونه می باشد دین نمی تواند نفی کننده انسان باشد.
دانلود پایان نامه کارشناسی ارشد: بررسی و نقد مُثُل از دیدگاه ابن سینا و ملاصدرا با تأكیدبر نقش آن در معرفت شناسی
جمعه 99/10/26
حمد و سپاس خداوندی را سزاست كه شدت ظهورش او را مخفی ساخته است. حقیقت آن است که در این عبارت که هیچگونه شکی در آن نمی باشد هر موجودی که دارای نفس باشد اعم از نباتی و حیوانی و ناطقه ، بدنبال کمال نهایی می باشند که بعضی از این موجودات مانند نبات و حیوان کمال نهایی آنها تا یک قلمروی است و تنها انسان یا چیزی شبیه به انسان است ، یعنی موجودی که دارای عقل و اختیار باشد و در مرتبه دیگری از وجود باشد که تا به آن غایت نهایی خود یعنی بیرون آمدن از کثرت و تا رسیدن به آن وحدت ناب و صرف لحظه ای قرار و آرام ندارد که ما این مسئله را به بداهت در خود و دیگران در می یابیم.
بنابرین باید گفت هدف و غایت یکی است ولی بعضی بیراهه می روند و تعداد اندکی که این مسیر را به درستی می پیمایند.یافتن حقیقت چیزی است که همواره هر کسی بدنبال آن است «هر انسانی طالب حقیقت است» که این خود یک قضیه موجبه کلیه است .لذا ما بر حسب تمایل درونی ، موضوعی که انتخاب نموده ایم مثل افلاطونی است. هر جا سخن از افلاطون به میان می آید واژه مثل، در ذهن تداعی می شود. و هر گاه سخن از مثل به میان می آید نام افلاطون به ذهن متبادر می شود.گویی چنین است که این دو واژه دارای تقابل تضایف اند.افلاطون تلاش می نماید با اثبات مثل طرحی نو در معرفت پیش روی بشر بگشاید و جهان هستی را از آن زاویه به تماشا بنشیند لذا با توجه به انگیزه
و علاقه درونی ام این موضوع را برگزیدم.
برداشت اینجانب آن است که در این زمینه شاید بتوانم کار مفیدی انجام دهم. یكی از ویژگی های ذاتی بشر اعم از فلاسفه و دیگر انسان ها همواره دست یابی به حقیقت بوده است و در این راستا عده ای برای یافتن حقیقت، مقوله «معرفت» و چگونگی حصول آنرا پیش رو كشیدند و از آنجائیكه معرفت درست و یقینی به عنوان دانشی درست و مطمئن را نمی توان در میان محسوسات بدست آورد چونكه پیوسته در معرض تغییرند لذا باید به اموری ثابت و جاودان دست پیدا كنیم كه در معرض تغییر و زوال نباشند لذا این امر نگارنده را بر آن داشت كه این مهم را در مثل افلاطونی جستجو و بررسی نماید لذا دیدگاه دو فیلسوف بزرگ اسلام را كه یكی از آندو از مخالفین مثل «ابن سینا» و دیگری یكی از مدافعین مثل «صدرالمتألهین»، برایم بسیار اهمیت داشت برگزیدم و بر آن شدم تا جایی كه بضاعت علمی ام اجازه دهد دیدگاه های هر كدام را بررسی نمایم.
فصل اول :
کلیات و مفاهیم
1.1.1- بیان موضوع تحقیق :
مثل افلاطونی یکی از مسائل غامض و پیچیده است که فلاسفه بعد از خود را به نزاع های فکری کشانده است ، به گونه ای که فیلسوفی نیست مگر اینکه در این مسئله تعمق و غور نموده است.عده ای آن را نقد نموده اند و عده ای آن را اثبات یا ابطال نموده اند و قطعا دسته ای از بزرگان فلسفه در این مساله در گرداب اضطراب فرو رفتند.
برداشت ما از دیدگاه افلاطون چنین است چونکه در عالم محسوسات و ماده همه چیز در حال تغییر و تحول است و هیچ پدیده ای وضعیت ثابت ندارد لذا در عالم محسوسات نمی توان به چیز ثابتی دست پیدا کرد بطور خلاصه از دیدگاه او معرفت حقیقی دارای دو ویژگی است:
الف- خطاناپذیر بودن
ب- به امور پایدار و ثابت تعلق داشتن
بنابراین حواس ما از یک طرف، در معرض خطا و لغزش هستند و از سوی دیگر با اموری سر و کار دارند که نمی توان ثبات و پایداری را در آنها سراغ گرفت لذا به این دلیل ، ادراک حسی را شایسته عنوان معرفت نمی دانند لذا برای معرفت حقیقی افلاطون راه حل تازه ای ارائه نمود که به نظریه «مثل» شهرت داردکه از دیدگاه او از سطح حواس باید فراتر رویم و از «عقل» مدد جوئیم چونکه عقل اگر به درستی از آن استفاده شود خطاناپذیر است و با استمداد از عقل می توان به امور ثابت و پایدار رسید.
1 .1. 2- سوالات اصلی تحقیق
1- انکار مثل از سوی ابن سینا و اثبات آن از سوی صدرالمتألهین چه تاثیری در معرفت و شناخت اشیاء دارد؟
2- اتحاد فرد مادی و فرد مجرد ماهوی است یا وجودی؟
3- آیا مثل دارای وجود خارجی و عینی اند یا صرفا مفاهیمی اعتباری و ذهنی اند؟
4- دیدگاه ملاصدرا در باب مثل و تأثیر آن در معرفت شناسی صدرایی چیست؟
پاسخ های اجمالی به سؤالات :
پاسخ سؤال 1 : با توجه به اینكه متعلق معرفت مجردات هستند اثبات یك سلسله عرضی از عقول است كه نسبت به یكدیگر علیت ندارند و حقیقت افراد مادی عالم دیگر است كه آن عقول تدبیر كننده ی افراد مادی هستند.
پاسخ سؤال 2 : با توجه به مغایرت اتحاد و عینیت، به یک اعتباری اتحاد می تواند هم ما هوی باشد و هم وجودی.
پاسخ سؤال 3 : مثل موجوداتی عینی و مجرد هستند که ذهن قادر است روگرفتی از آن موجودات اعتبار نماید.
پاسخ سؤال 4 : صدرالمتالهین از مثل تحت عناوین مجردات تام و مثل نوریه تعبیر می نماید و تأثیر آن در معرفت شناسی با توجه به تشکیک وجود و اصالت داشتن وجود روشن می شود.
1.1. 3- پیشینه تحقیق :
در بررسی پیشینه ی تحقیق می توان به طور اختصار این گونه بیان داشت هرچند از سقراط آثاری به صورت نوشتار در دست نیست ولی می توان این گونه داوری نمود كه سقراط با تعاریف كلی سر و كار داشت و می خواست از هر چیزی تعریفی ثابت به دست آورد. فردریک کاپلستون در کتاب تاریخ فلسفه به دیدگاه سقراط می پردازد و چنین می آورد که سقراط به این حقیقت توجه كرد كه مفهوم كلی یكسان باقی می ماند. جزئیات ممكن است تغییر كنند لیكن تعریف ثابت است.
لازم به یاد آوری است كه افلاطون همان طوری كه در بحث های اینجانب آمده است آنها را تنها مفاهیم نمی داند بلكه بیان می دارد كه آنها دارای عینیت هستند.
ارسطو یكی از مخالفین سرسخت مثل است كه دلایلی را بیان داشته است که در کتاب تاریخ انتقادی فلسفه یونان نوشته استیس آمده است مهمترین اعتراض ارسطو به نظریه ی مثل، كه از هر لحاظ همه ی ایرادهای دیگر را در خود جمع نموده است آن است كه بنا بر فرض این نظریه، مثل ذات اشیاء هستند ولی با این حال افلاطون آن ذوات را بیرون از خود اشیاء قرار می دهد، ذات یك شیء باید در خودش باشد و نه بیرون از آن. در ادامه مطلب ابن سینا از جمله آن دسته افرادی است كه به صراحت به انكار مثل افلاطون می پردازد و دلایلی را اقامه می نماید.
در ادامه مطلب سهروردی در حکمت اشراق نوشته یحیی یثربی بحثی دارد تحت عنوان ارباب انواع و این گونه بیان می دارد :
انواع موجود در جهان ماده حاصل تصادف نیستند، می بینید از انسان جز انسان و از گندم جز گندم پدید نمی آید، این دوام و استمرار انواع، تصادفی نیست. این نظام مستمر، معلولِ تصورات نفوس آسمانی نیز نمی باشند، برای این كه تصورات آنها از انوار برین است، زیرا آنها نیازمند علت های برتر از خودشان هستند. ملاصدرا جزو آن دسته از فلاسفه است که از مثل طرفداری می نماید و در کتاب اسفار از آنها به عنوان مثل نوریه یاد می نماید و دلایلی را اقامه می نماید. خلاصه اینکه غالب فلاسفه بحث مثل افلاطونی را در لابلای آثارشان اورده اند و این بحث را به صورت جدی مطرح کرده اند.